Monday, September 1, 2014

اعدام بهائیان همدان؛ قطره ای از اشک پنهان

   

عکس در زندان: روزیتا حبیبی٬ سهیل حبیبی، مهدخت شهریاری، خواهر حسین خاندل، حسین خاندل با پیراهن سفید، مینا خاندل٬ پوران حبیبی‌(همسر)٬ مهران خاندل (نوزاد دو ماهه)
این عکس‌ها در زندان و با کمک ماموران و رییس زندان گرفته شده


سهراب حبیبی و سهیل حبیبی
این عکس‌ها در زندان و با کمک ماموران و رئیس زندان گرفته شده


 سهیل حبیبی

محل دفن بهائیان جان‌باخته. عکس‌ها مربوط به روز دوم پس از مرگ بهائیان است. این محل پس از یک هفته توسط نیروهای دولتی ویران شد









دوشنبه 01 سپتامبر 2014
 آیدا قجر

هفده ساله بودم، از جلسه‌ی امتحان به خانه باز‌می‌گشتم. در تاکسی نشسته بودم که صدای همهمه‌ای توجه‌ام را جلب کرد، پرسیدیم چه خبر است، راننده جواب داد دیشب هفت جاسوس بهایی را اعدام کردند. از ماشین پیاده شدم. صدای شیون و زاری به آسمان می‌رسید. نه آمبولانس به ما دادند و نه ملحفه‌ای برای پوشاندن اجساد. پاسداران دوربین‌ها را زیر پا خرد می‌کردند. صدای فریاد به گوش می‌رسید که "بی‌انصاف‌ها چرا این‌ها را قصابی کرده‌اید؟"». این پاراگراف، بخش هایی از کتاب «اشک هایی که پنهان ماند» است، نوشته الهام حبیبی، فرزند سهراب حبیبی، یکی از آن هفت بهایی که پیش از انتشار در اختیار ایران وایر قرار گرفته است.

سهراب حبیبی٬ سهیل حبیبی٬ حسین خاندل٬ حسین مطلق٬ طرازالله خزین٬ ناصر وفایی و فیروز نعیمی هفت نفر از «محفلی»‌های همدان (افرادی که در جامعه‌ی بهاییان امور احوال شخصیه را برعهده می‌گیرند) بودند که در سال ۱۳۶۰ اعدام شدند. اجساد این هفت نفر بهایی ساکن همدان که شکنجه شده شده بودند، مقابل بیمارستان «امام خمینی» این شهر ٬ که سهراب حبیبی٬ ناصر وفایی و فیروز نعیمی در آن به طبابت مشغول بودند٬ رها کرده بودند، مرگی «بدون تیر خلاص» و بر اثر فشار شکنجه.

هر محفل روحانی موظف به داشتن ۹ عضو است. دو نفر دیگر از اعضای این محفل، اختر نعیمی و بتول خزین٬ همسران دو تن از کشته‌شدگان بودند که بارها برای پاسخ‌گویی به دادسرای همدان احضار شدند. خزین، چند سال پیش به دلیل کهولت سن در داخل کشور درگذشت و نعیمی همچنان در ایران زندگی می‌کند.

با وجود چنین بی رحمی و تلخی ای که این ماجرا دارد، مرگ هفت بهایی همچنان از جمله وقایعی است که مهجور مانده و ایران وایر می کوشد برای نخستین بار ابعاد این پرونده را بازخوانی کند. در این راستا، الهام و رویا حبیبی و باهره مطلق از خانواده‌های کشته‌شدگان٬ برای نخستین بار مستنداتی را در این‌باره برای انتشار در اختیار ایران‌وایر قرار داده‌اند که در قالب یک پرونده منتشر می شود.

نخستین روایتگر این ماجرا، الهام حبیبی است، بخش هایی از کتابش و دست نوشته های پدرش. الهام از روز مرگ پدر شروع می کند. کشته‌شدگان میان همهمه‌ی «شیون و زاری» و روی دست مردمی که در اطراف اجساد جمع شده بودند٬ تشییع می‌شدند: «انگار صدای الله اکبر مردم عادی و بهائیانی که جمع شده بودند٬ جلوی پاسداران را گرفته بود. مجاهدین هم عکس و فیلم می‌گرفتند. پاسداران نتوانستند جلوی مردم را بگیرند. مردم در دو دسته در گورستان اجساد را به نوبت می‌دیدند و فریاد می‌زدند. بر خلاف تصورمان مردم تا پایان مراسم خاکسپاری با ما ماندند. اما قبرستان درست یک هفته‌ی بعد با خاک یکسان شد. دیگر کجا می‌توانیم به یادشان بر سر مزارشان دعا کنیم؟»

برای اطمینان حاصل‌ کردن از شکنجه شدن کشته‌شدگان نیازی به پزشک قانونی و بررسی اجساد نبود: «کمر پدرم و نیمی از بدنش سوخته و جای دشنه و کارد در جای‌جای آن نمایان بود. سینه‌ی اقای خزینی خرد و شکسته شده بود. بدن دکتر وفایی پاره‌پاره بود و عمویم ـ سهیل حبیبی ـ دو کتف٬ آرنج و انگشتانش شکسته شده بود. جای دشنه بر بدن و پیشانی دکتر نعیمی به چشم می‌خورد. داخل شکم حسین خاندل خالی و سوراخ بود و جای ۹ تیر در قلب‌اش خودنمایی می‌کرد».

الهام در حالی‌ که شاهد پیدا شدن پیکر پدرش و دیگر کشته‌شدگان بود که فردای آن روز وقتی به سالن امتحان مدرسه وارد شد٬ محل نشستن خود را جدا از دیگر دانش‌آموزان دید: «صندلی مرا از ۴۰۰ نفر دیگر جدا و در گوشه‌ای تک گذاشته‌ بودند و یک نفر هم تا پایان امتحان بالای سرم ایستاده بود. نمی‌دانم چطور قبول شدم اما خب٬ وقتی که می‌خواستم در کنکور شرکت کنم گفتند که فرقه‌ی ضاله‌ای و نمی‌توانی کنکور بدهی».

بر اساس گفته‌های دختر سهراب حبیبی٬ این هفت نفر ۱۱ ماه در بازداشت بودند. اولین اجازه‌ی ملاقات با این زندانیان چهار ماه پس از بازداشت‌شان صادر شد. ملاقاتی که بدون دیدار خاتمه یافته بود: «اولین ملاقات را فراموش نمی‌کنم. از ساعت‌ها قبل دعا می‌خواندیم تا با روحیه‌ای قوی به دیدارشان برویم. ساعت‌ها پشت در زندان انتظار کشیدیم تا اجازه‌ی ورود دادند. سالنی تاریک که دور تا دور آن سیم خاردار کشیده شده بود. عزیزان ما را یکی یکی می‌آوردند. آن‌ها را از دور می‌دیدیم. همه گریه می‌کردند و زندانیان خندان و مسرور دست تکان می‌دادند. به صحبت نرسید. چند دقیقه به این شکل گذشت و گفتند ملاقات تمام شد. تازه داشتم چهره‌ی پدرم را پیدا می‌کردم و حرف‌هایی را که قرار بود بگویم مرور می‌کردم که همه چیز به پایان رسید. مثل یک خواب که با شوک بیدار شده بودیم».

تنها سه ماه پیش از اعدام اما در شب عید سال ۶۰ هر هفت نفر به دادگاه احضار و حکم آزادی‌شان اعلام می‌شود٬ اما پیش از خروج از دادگاه یک تلفن از سوی آیت‌الله مدنی٬ آزادی را به اعدام تغییر می‌دهد: «هنوز نمی‌دانیم چرا این حکم تغییر کرد. خانواده‌ی پدری خبر داده بود که آماده ورودشان باشیم. سال تحویل ساعت ۹ شب بود. تلفن به صدا درآمد. چند دقیقه تلفنی سال نو را تبریک گفتند و ما فهمیدیم که از آزادی خبری نیست. فقط می‌دانیم که آیت‌الله منتظری از تایید حکم آن‌ها سر باز زد». صدور حکم اعدام هفت بهایی توسط آیت‌الله مدنی پایانی بر سرنوشت‌شان بود؛ سه ماه بعد٬ خونین و زخم‌خورده در پیاده‌رو.

روایت روزهای احضار٬ بازداشت٬ برخورد زندان‌بانان و رییس زندان٬ گزارش دادگاه تا لحظه‌ی خداحافظی متهمان و رفتن‌شان به سوی بخش اجرای احکام٬ در میان دست‌نوشته‌ها و وصیت‌نامه‌هایشان وجود دارد. دست‌نوشته‌هایی که روزهای اول از امید و برخورد محترمانه مسوولان حکایت دارد اما هرچه می‌گذرد٬ در تاریکی فرو می‌رود. این برگه‌ها به همراه وصیت‌نامه‌های این افراد زیر مقوای ساک‌ زندان‌شان قرار داشت. همان ساکی که خانواده‌ی اعدام‌شده از سال‌های حبس عزیزش به یادگار می‌برد.

در میان دست‌نوشته‌های سهراب حبیبی خاطراتی از دوران بازداشت و خانواده‌های زندانیان وجود دارد: «آقای اعلمی حاکم شرع به اتفاق چند نفر دیگر روی چمن‌ها در محوطه نشسته بودند و پرونده‌های دیگران را بررسی می‌کردند و حکم نهایی می‌دادند. خانم تیمسار شجاعی آمده بود و می‌گفت که شوهر من را چرا تکلیفش را معین نمی‌کنید؟ ۱۴ یا ۱۵ ماه است به طور موقت بازداشت نموده‌اید. زندگی ما را فلج کرده‌اید. خب زود تیربارانش کنید که هم او و هم ما خیال‌مان راحت شود و کمتر زجر و ناراحت باشیم».

حبیبی در صفحه‌ای دیگر زندان را چنین به تصویر می‌کشد: «بند دو که ما در اطاق شماره ۹ آن زندانی بودیم٬ راهرویی دارد به طول ۳۲ متر در ۳ متر که در اطراف آن ۱۱ اطاق بنا شده. در ته راهرو سه توالت در نهایت کثیفی و آلودگی با سه دست‌شویی زوار در رفته که در اثر عدم توجه همیشه گرفته یا خراب می‌شد وجود دارد. این راهرو منتهی به یک سالن می‌شود که به نام کارگاه مرسوم است. البته آلمان‌ها زمان رضا شاه این زندان را ساخته‌اند و این سالن را برای جلسات سخنرانی٬ نمایش و سایر احتیاجات تربیتی زندانیان ساخته‌اند ولی امروز حدود ۲۰۰ نفر از معتادان را در آن سالن جا داده‌اند و متاسفانه مسوولان زندان اصلا به فکر نظافت و آسایش نه معتادان و نه سایرین نیستند. شپش و کثافت از سر و کله‌ی این مرده‌های متحرک در حال مسابقه و ویراژ رفتن هستند به طوری‌که ما مجبور بودیم روزی دو یا سه مرتبه [از] پودر وایتکس برای از بین رفتن شپش استفاده کنیم. دست‌شویی را از ترس موش‌های خطرناک که در حال انتظار بودند که جیره خود را دریافت کنند و استشمام گازهای مختلف سریع ترک می‌کردیم».

در آخرین صفحه از دست‌نوشته‌های سهراب حبیبی که در اختیار ایران وایر قرار گرفته٬ آمده است: «از رییس زندان خواستیم که اجازه دهد در مورد کیفرخواست با وکیل یا خانواده خود مشورت کنیم. جواب ندادند و سخت ما را کنترل می‌کردند که مبادا با کسی در تماس باشیم ولی غافل از این‌که ما هم هیچ موقع حاضر نبودیم خلاف مقررات رفتار کنیم. در هر حال این اوضاع با ظلم به ما می‌گذرد و امیدواریم که خداوند همه را مورد تفضل خود قرار دهد».

الهام در گفت‌وگو با ایران وایر با اشاره به این‌که هیچ فیلمی از این هفت نفر باقی نمانده٬ گفت:‌ «شنیده‌ایم که یک حلقه فیلم مربوط به آن‌ها وجود دارد و زمانی‌که محمدعلی رجایی٬ دومین رییس‌جمهوری ایران به سازمان ملل رفته و از خودش دفاع می‌کرد٬ بعد از نشان دادن پای خود به عنوان سند شکنجه می‌گوید کسی به نام بهایی در ایران اعدام نمی‌شود٬ اما یکی از نماینده‌های جامعه‌ی بهایی این فیلم را همان‌موقع پخش می‌کند».

به گفته‌ الهام «به من گفتند که قرار نبود اعدام این هفت نفر جایی منتشر شود. همه سعی در مخفی نگه داشتن آن داشتند. اما چرا باید این اتفاق مهجور می‌ماند؟ چرا این هفت نفر؟ اتهامات آن‌ها در دادگاه و دفاعیات آن‌ها چه بود؟»

کسی به این پرسش ها پاسخی نداده و این درد همچنان مبهم باقی است، الهام در مقدمه کتابش نوشته است: «سال‌هاست که منتظر فرصتی بودم که بتوانم خاطراتی از دوران سکوت که بر زندگی من و صدها نفر مثل من سایه افکنده بازگو کنم٬ دورانی که شاید برای هر نوجوانی زیباترین روزهای زندگی باشد. دورانی پر از شوق تحصیل و عشق که یکباره همه را نقش بر آب و تحقق آن را فقط در خیال و خواب امکان‌پذیر می‌کند. این کتاب قطره‌ای از اشک‌های پنهان من است».

رویا٬ فرزند دیگر سهراب حبیبی در گفت‌وگو با ایران وایر به کشته شدن برخی از عاملان این اعدام اشاره کرد:‌ «افرادی که این هفت نفر را شکنجه و اعدام کردند هرکدام به طریقی از بین رفته‌اند. یکی از آن‌ها هنگام شکنجه حالش بد می‌شود و بعد از انتقال به بیمارستان جان خود را از دست می‌دهد. تعدادی از آن‌ها هنگام برگشت به تهران در سانحه‌‌ای تصادف کرده و می‌میرند. شخصی بود به نام آقای ابراهیمی٬ او پس از این واقعه به مشهد رفت و خودش را به دار آویخت.» طبق اظهارات رویا حبیبی٬ آشپز زندان پس از کشته شدن این هفت‌ نفر برای تسلیت‌گویی به منزل خانواده‌ها رفته و در مجلس ترحیم آن‌ها شرکت کرده بود اما بعد از بازگشت به زندان توبیخ می‌شود و شلاق می‌خورد.


ویژه‌ نامه اعدام بهائیان همدان آیدا قجر




No comments:

Post a Comment