Saturday, October 13, 2012

بیاد دکترعلیمراد داودی


بیاد دکترعلیمراد داودی






بیاد دکترعلیمراد داودی

در نوامبر سال 1979 دکتر علیمراد داودی منشی محفل ملی
بهائیان ایران توسط جمعی ناشناس ربوده شد و به احتمال
زیاد به شهادت رسید. یاد آن دانشمند گرانمایه را گرامی
میداریم. روحشان شاد
در شرح حال دکتر داودی می خوانیم که ایشان را هنگامی
که برای گردش به پارک نزدیک منزل خود رفته بود ربودند
براستی چگونه است که در بحبوحه مشکلات و شدت
تضییقات زمانی که تک تک یاران خصوصا نمایندگان منتخب
ایشان در معرض هر گونه خطر بودند منشی محفل ملی
فارغ البال و آزاد از هر خیال به سیر و تفرج می پردازد.
این چه مرتبه ای از عرفان است. که شائبه ترس را از
دل بکلی زدوده است.دکتر داودی از تاریخ امر بخوبی
مطلع بود و به جزئیات فجایعی که در طول آن در گوشه
و کنار کشور رخ داده بود اگاهی داشت. وقتی که قلم
خود را با قدرت تمام در احقاق حق اهل بها به جولان
آورد بخوبی می دانست در مقابل چه قوه ای قد علم
می کند براستی چه نیروئی جز نیروی عشق میتوانست
او را در راهی که بر کزیده بود تا به انجام. استوار و پایدار
نگه دارد تمام آثار و کلمات دکتر داودی حکایت از این
عشق دارد. عشقی که فرجامش شهادتش گرديد
....
عاشق را از هیچ چیز پروا نیست و از هیچ ضری ضرر
نه از نار سردش بینی و از دریا خشکش یابی...»
نوشته دکتر علیمرداد داودی

دل‌هائی كه از شوق می لرزد؛ جان‌هائی كه گرمی به آتش می بخشد؛ چشم‌هائی كه با فروزش خود در زجاج تيره فام اعجازی همچون تابش خورشيد در دل شب پديدار می سازد؛ دست‌هائی كه خستگی نمی شناسد؛ بازوانی كه پيچ و تاب آن‌ها از خواهش و جنبش و كوشش حكايت دارد؛ پاهائی كه بر زمين چنان راه می پيمايد كه گوئی طير سبكبالی در آسمان ها پر می گشايد؛ تن‌هائی كه با همۀ استواری در سب
كی وچالاكی گوی از نسيم می‌بَرَد...

اين است آنچه جوانان ما بدان می‌نازند. اين است آنچه لب‌های ما را به ستايش آنان می‌گشايد. اين است آنچه هيچ‌ كدام از جلوه‌های هستی در جلال و جمال به پاي آن نيست.

همچون دريائی پر خروش سر به طُغيان بر می‌دارند: اين نه طغيانی است كه مرگبار و هراس‌انگيز باشد. طغيانی است كه هشدار می‌دهد؛ چشم‌های برهم افتاده و خواب‌آلوده را می‌گشايد؛ سكوت مرگ را در هم می‌شكند و غوغائی از هِلهِله و هياهو به پا می‌سازد. همچون شعله آتش زبانه می‌كشند: اين نه شعله‌ای است كه جان‌گداز و هستی‌سوز باشد؛ شعله‌ای است كه روح را در خود مصّور می‌سازد؛ ظلمت دل را می‌شكافد؛ ماءِ مَعين حقيقت را از يخ زدگی و افسردگی باز می‌دارد. همچون نسيمی به جنبش در می‌آيند: اين نه جنبشی است كه نشانی از گريزپائی و سركشی دارد. جنبشی است كه به گُل‌ها رنگ و جلا می‌بخشد. سبزه‌ها را از طَراوت سيراب می‌كند؛ درختان را تاجی سيمين از شكوفه‌ها بر سر می‌گذارد؛ پيچ و تابی موزون به اندام‌ها می‌دهد؛ جان‌های پاک را كه در قفس‌های سينه گرفتارند، مددی از هوای جانفزا می‌رساند.

اگر اين دريا سر به طغيان بر ندارد، اگر اين آتش زبانه نكشد، اگر اين نسيم به جنبش در نيايد، چه نشانی از حركت می‌توان ديد؟ چه اميدی به حيات می توان جست؟ چه جلوه‌ای از روح می توان يافت؟ و آنجا كه حركت پيدا نباشد و حيات رخت از ميانه بربندد و روح در پردۀ خفا بماند، حقيقت چگونه جلوه می‌كند؟ ايمان چگونه به ظهور می‌رسد؟ و ديانت چه مفهومی دارد؟

امر بهائی كه حقيقت را جلوه می‌دهد، ايمان را به ارمغان می‌آورد، ديانت را از نابودی می رهاند و جهان هستی را جوانی جاودان می بخشد، ناگزير در وجود جوانان ظهوری شديدتر دارد.

ربّ اعلی در جوانی نقاب از رُخساره برانداخت؛ جمال ابهی در جوانی خويشتن در عالم امكان ظاهر ساخت؛ مولی الوری در جوانی نرد محّبت باخت؛ ولیّ امر بهاء در جوانی قد برافراشت.

قدوس در جوانی دل به دريا زد؛ طاهره در جوانی سر به بيابان گذاشت؛ روح‌اللّه در جوانی نعره از دل بركشيد؛ بديع در جوانی غوغا به جهان افكند. بزرگان ما جوان بودند؛ جوان ماندند و جوان از جهان رفتند. اگر به سالخوردگی رسيدند، جوانی از دست ندادند، زيرا كه اينان را نه دل در سينه به پژمردگی گرائيد و نه آتش در دل به خاموشی رفت. نه تن در راه از جنبش باز ايستاد و نه جان در تن به سُستی گرفتار آمد؛ و جوانی را جز اين چه مفهومی است؟

امر بهائی دست‌های توانای جوانان را در گسستن بندهائی كه بر گردن دل‌ها انداخته‌اند به خدمت می‌پذيرد. پاهای خستگی ناپذير جوانان را در پيمودن دشت‌ها و فرا رفتن از كوه‌ها و رسيدن بدان سوی درياها برای گرد آوردن فرزندان سرگشتۀ آدم، برای بِهم پيوستن دل‌های رميدۀ آشنايانِ بيگانه نمای، برای نابود ساختن ظلمت و وحشت و نفرت از صحنه‌ای كه جلوه گاه نور حقيقت می‌تواند بود، به كار می‌گيرد.

اين است كه دل‌های خود را به جوانان می‌سپاريم، اميدهای خود را به جوانان می‌بنديم و آرزوهای خود را در جوانان می‌جوئيم و كاشكی جوانان ما اين دل‌های اميدوار و آرزومند را همچنان سرشار از اميد و آكنده از آرزو نگاه دارند

نوشته ای از دکتر داودی برای جوانان




https://www.facebook.com/photo.php?fbid=368061919947426&set=a.368061913280760.96870.100002308632589&type=1&relevant_count=1




No comments:

Post a Comment