Thursday, November 29, 2012

شرحی کوتاه از دستگیری و شهادت سرهنگ وحدت به قلم همسرشان


شرحی کوتاه از دستگیری و شهادت سرهنگ وحدت به قلم همسرشان







12 principles of Baha'i (تعالیم ۱۲ گانه بهائی)

شرحی کوتاه از دستگیری و شهادت سرهنگ وحدت به قلم همسرشان

همسرم در اسفند ماه سال 1360 به شهادت رسید.
پدر او معمم بود . حسین از سن 13 سالگی وارد دبیرستان نظامی تهران شد و در22 سالگی به شیراز نقل مکان کرد. وی پس از حدود دو سال یعنی در سن 24 سالگی با من ازدواج کرد و ثمره زندگی ما یک دختر است.

وی تحصیلات خود را در آلمان و فرانسه در رشته مهندسی برق و الکترونیک ادامه داد و در ارتش خدمت کرد که مدت مدیدی از آنرا به تدریس در دانشکده نظام اختصاص داشت.

انقلاب واقع شد، و امام خميني آمد
. چند ماهی از ورود ايشان نگذشته بود كه به نام پاك سازی، اخراجها آغاز شد ودر نتیجه حقوق او قطع شد.

در اين زمان حسين منشیِ لجنه ملی حرفه و فن بود كه آن لجنه بنا به راهنمايی محفل ملی دراوایل دوران ِانقلاب شروع به برنامه ريزی جهت تدريس وكار برای افراد اخراج شده از ادارات می­کردند و حدود ده رشته كلاسهای مختلف از قبيل اتومكانيك، تعميرات راديو و تلويزيون، لوله كشی وغيره را به راه انداخته بودند. این فعالیتها طی پیامی توسط محفل ملی ایران به تمامی محافل محلی ايران که هنوز برقرار بود، اطلاع داده شد. دوره فراگيری وآموزش ِ افراد بيكار قریب به سه سال ادامه داشت تا اینکه بنابه پشنهاد محفل ملی دوم دردوران انقلاب، شركتی به نام آسان گاز تأسيس شد و طبق قانون تشكيل شركتها نام شركت و نام مديرعامل آن به نام مهندس حسين وحدت در روزنامه به چاپ رسید.

سه ماهی از تشكيل شركت نگذشته بود که دو نفر از اعضای حجتيه، از كارمندان اداره مبارزه با منكرات به شركت آسان گاز حمله کردند وپس از زير و رو نمودن آن محل همسرم را دستگير وبه زندان مبارزه با منکرات واقع در خیابان تخت طاووس بردند. دردورانی که من در جستجوی او بودم سه نفر با اسلحه به منزلمان هجوم آوردند و بدون هیچ اعتنائی به وضعیت ِ مادر سالخوردهام، درب ورودی را شكسته و وارد شدند وبه مدت چند ساعت به بازرسی منزل پرداختند. سپس درب اطاق خواب ما را با چسباندن كاغذی مُهر وموم کردند به طوری که دسترسی به آنچه دراطاق خوابها بود از جمله لباس و لوازم شخصی نداشتیم. پس از 12 شبانه روز با پیگیری و زحمت بسيار موفق شدم مجوز برداشتن ِچند دست لباس از اطاق ِ خواب ِ خانۀ خودم را بگیرم. دراین دوران همسرم حسین مورد بازجويیهای شديد بود و با این فشارها از او میخواستند که افراد بهائی را معرفی کند و یا اینکه دین­ش را انکار کند، زیرا به نظر بازجویان او طاغوتی، مرتد و مفسد فی الارض بود.

دريكی از باز جوئیهائی که از همسرم به عمل می­آمد متوجه شدند که من در آموزش پرورش کار می­کرده ام. غروب همان روز بازجو و دو نفر ديگر با در دست داشتن كليد، به منزل ما آمدند ومجدداً چندين ساعت به بازرسی اطاقها پرداختند. همان روز بود که در حدود ساعت ده شب من و مادرم را از خانه بيرون کردند. مادرم را به منزل کسانم فرستادم و خودم از همان روز به مدت 27 شبانه روز در آسانسور منزلم که خراب شده بود و در همان طبقه متوقف مانده بود، زندگی کردم. همین موضوع خود دردی بود افزون بر تب وسینه درد ِ شدید همسرم درزندان.

تا اینکه بعدها او در ملاقاتی كه با پنج نفراز اعضاء مجلس داشت—كه يك نفر از آنها رئيس كميسيون اصل نود بود—تقاضاي باز کردن ِ درب منزل را کرد و و گفته بود که “مالك ِ آن طبقه زن ِ من است که آزاد است و مجرم نیست چرا او باید به دلیل ِ اینکه من در زندان هستم در آسانسور زندگی کند؟”.

بالاخره پس از 27 شبانه روز با تلاش و پیگیری مستمر، آشپزخانه، سالن، توالت و دستشوئی مهمان را به من بازگرداندند.

حال با وقایعی که اتفاق افتاده بود حدود دو ماه و نيم بود که همسرم در زندان منكرات به سر می­بُرد و مرتبا ً در برابر بازجویان و معممین بازجوئی و محاکمه می­شد تا اینکه به علت “اعتقاد راسخ به فرقۀ ضاله بهائیت و عدم انکار آن” محکوم به اعدام شد.

پس از محاكمه او را به زندان قصرمنتقل کردند و دوماه و نيم در بند موقت زندان قصر زندانی بود.

همسرم در دادستانی تهران بازهم در برابر حکام شرع در زندان اوين قرار گرفت که مرتبا ً از او درباره محافل ملی و محلی پرس و جو می­شد، اما شیوه دفاع همسرم از خویش، در زندان جُرمی افزون بر جرمهای وارده بر او بود که در حکم دوم از آن یاد شده بود. خلاصه حکم دوم اینگونه بود:

“مهندس سرهنگ حسين وحدت دارای مدالهايی موهوم و مدير عامل شركت بهاييان و يكی از پنح نفر عضو لجنه حرفه و فن كه شاگردان را مجاناً تربيت میکنند و به شهرستان ميفرستند، از افرادی که اخیرا ً معدوم شده­اند (بهائیانی که اعدام شده بودند) دفاع نموده است ودر صورتِ عدم تبری محكوم به اعدام است”.

روز ِ ابلاغ حکم اعدام به همسرم، بازجو همراه با یک پاسدار به منزل ِ ما آمدند و قصد داشتند من و مادرم را که درهمان محدودۀ سالن و آشپزخانه و دستشوئی زندگی می­کردیم از خانه بیرون برانند. اما با مقاومت من روبرو شدند، حتی اسلحه به روی من کشیدند ولی بازهم من مقاومت کردم. بالاخره مقداری از وسائلمان را که در سالن بود بدون هیچ مجوزی، با خود بردند.

درپاسخ به این عمل من پس از صحبت تلفنی که با دادستان مبارزه با منکرات داشتم برآن شدم که شکایتی بنویسم و شخصا ً به آنجا ببرم. حاکم شرع آقای طباطبائی بود، همراه با سه نفر دیگر که یکی از آنها را قبلا ً در اداره منکرات دیده بودم و می دانستم که در زندان اوین کار میکند. پس عرضِ سلام نامه ای را که تهیه کرده بودم به اودادم و از حکم همسرم سئوال کردم. او گفت “اعدام” و مرا با داد و فریاد وکمک از یک پاسدار از اطاقش به بیرون راند. اما من از پا نایستادم، پس از چند دقیقه نشستن مجددا ً به اطاق او بازگشتم و گفتم: “گناه او(همسرم) و من هر دو یکی است و آن اینکه هردو بهائی هستیم پس سرمرا هم روی سینه او بگذارید و اعدام کنید”. او دوباره فریاد زد، پاسداران آمدند، مرا بیرون بردند و من درآنجا به انتظار نشسته بودم که بعد از مدتی همسرم با لباس مرتب و ریش تراشیده، درست مثل اینکه قصد دارد به یک مهمانی مهم برود، فقط بدون کراوات، وارد شد. کنارم نشست. اما من آرام و قرار نداشتم. باصدای بلند فریاد می­زدم که شوهرم بیگناه است. می­گفتم “اگر من زرتشتی بودم و بنا به بیان بهاءالله به حضرت محمد و قرآن ایمان نمیآوردم آیا بازهم شوهرم را میکشتید؟” معممین از اطاقهایشان بیرون میآمدند، مرا نگاه می­کردند و دوباره به اطاقهایشان باز میگشتند. دادستان از اطاقش بیرون آمد، فحاشی کرد. اما دوباره به اطاقش بازگشت. راهرو پُرشده بود از پاسداران. و من می­گفتم امام دستور داده است که هرکس شاکی ندارد باید آزاد شود. شوهر من که شاکی ندارد، چرا اورا آزاد نمی­کنید؟ چقدر از شما خواهش کردم که در رادیو و روزنامه ها اعلان کنید که آیا فردی از او شاکی هست یانه و اگر نیست طبق قانون اوباید آزاد شود.

اگر فردی ازخانواده ما شكايتی دارد، مخارج آن با من. حاکم شرع در پاسخ گفت همه بهائيان خوبند فقط عقايدشان بد است. گفتم آيا عقيده نيست كه فرد را ميسازد؟ اوبا نشان دادن صندلی از ما خواست که بنشینیم و سپس بنا به سئوال و دادخواهیهای من رو به همسرم كرد و گفت آيا به ياد داريد كه در منزلتان برگه ای با مُهر محرمانه پيدا شده باشد؟ همسرم بلند شد و ايستاد گفت بله اسامی سی وشش نفر افسرو نام من در آن بود كه به علت بهائی بودن حقوقمان قطع بشود آنرا به من داده بودند. حاكم گفت: آيا باعكس شاه و جزوه ای با مُهر محرمانه؟ همسرم مجدداً بلند شد وگفت بله با مُهر محرمانه. مگر من خواهش نكرده بودم كه از ارتش بپرسيد؟ آن جزوهها به زبان آلماني بود. چون آن زبان را ميدانستم ميبابست آنرا ترجمه کنم. خودم مُهر محرمانه روي آن زدم وسپس يك كپی برای خودم نگاه داشتم كه هر زمان از من سئوالی شد بتوانم جواب بدهم. مگرنپرسيديد؟ گفت چرا در پرونده شما لكه سياهی نبود. من با دست بلند گفتم “حاج آقا اينجا خداوند حاضر وشاهد است آيا در اين اداره ويا در مملكت عكس شاه ويا پاكتی با مُهر شيروخورشيد نيست؟”

گفت چرا هنوز در روی نوشته­ها عكس آن … است؟ گفتم اين گناه اوست؟ گفت میبایست در آغاز انقلاب آنها راپاره می کردید… گفت او (همسرم) مرتد است. نگذاشت حرفم تمام شود. گفت فردی به سی ضربه شلاق محكوم شده بود، دليل آورد شد به پنجاه ضربه شلاق، خود را به معممين نسبت داد، شد صدضربه شلاق! باز هم من کوتاه نیآمدم وگفتم چرا از همسايگان ما نمی پرسید که آیا از ما شکایتی دارند یا نه؟ این بار او با قسم ِ قرآن مجيد ومقدسات عالم و روح مادرش و غیره گفت که از شورای عالی قضائی واقع در دادگستری برای او طلب بخشش ميكند. بعد مرا تهدید کرد به اینکه مبادا در بیرون از آن اداره از اين جريانات حرفی بزنم، زیرا اگر مرا بگیرند سه روزه مرا خواهند کُشت، و این مطلب را چندین بار تکرار کرد. بعد از دقايقی همسرم را به زندان درطبقه پائین بردند و من دراطاق را باز کردم و گفتم حاجآقا دادگستری حق دخالت در كار ِ دادگاههای انقلاب را ندارد؟ او گفت خانم من قسم خوردم، دليلی ندارد که دروغ بگويم.
بعداز ظهر همان روز در غیاب ِ من بدون ابلاغ حکم به مادرم، مجددا ً درب ِ طبقۀ را که من در آن زندگی می­کردم به همان ترتیب قبلی مهر وموم کردند و من بازهم پشت درب منزلم ماندم.
شاهدی تعریف می­کرد که همان شبی که حکم اعدام را به همسرم ابلاغ کردند او را به زندان قصر منتقل کردند. در حضور ِ سه افسر درجه دارشهربانی و سه پاسدار، معممی به همسرم می­گوید که مرگ وآزاديت در دست خودت است. همسرم شرط آنرا می­پرسد. معمم ميگويد يك كلمه بنويس مسلمانم و يا اينكه بهائی نيستم. همسرم میگويد “كاش که صد هزار جان داشتم و يك جا تقديم محبوبم می­کردم”. معمم به او ده دقيقه فرصت میدهد. همسرم اجازه راه رفتن در محوطه را می­گيرد ودر حال قدم زدن يكی از مناجاتهای حضرت ولیامرالله[شوقی ربّانی] را به عربی و با آواز ميخواند. سپس می­پرسد کجا باید بروم؟ دستهایش را می بندند. امااو اجازه نمی­دهد چشمهایش را ببندند. می­گويد من سربازم و مايلم سربازوار درراه محبوبم فدا شوم. آن فرد میگفت پس از اعدام خون از دهانش فواره زد. همان فرد روی سر آن رفت، لبخندی برچهره­اش دید.

همسرم خشنود جهان را ترک کرد.
جسد او را خود ِ آنها به خاك سپردند، در حاليكه مرا دراداره مبارزه با منكرات نگاهداشته بودند وتقريباً دو روز مرتباً به من می­گفتند که او به ده یا پانزده سال حبس در زندان اوین محکوم شده است. اینهمه دروغ برای چه بود؟ از چه می­ترسیدند؟ از یک زن ِ بی سِلاح و دفاع و تنها؟!
روحش سرفراز و درجاتش بالا








Saturday, November 24, 2012

احمد کاوه - شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند



احمد کاوه - شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند






لطفاً حتماً بخوانید

شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند

احمد کاوه


جناب احمد کاوه در سال ۱۳۱۴ شمسی در باغداران، در بخش لنجان از توابع اصفهان، متوّّلد شدند. ایشان مسلمان بودند و از طریق برادرشان، جناب محمّدعلی کاوه و در اثر تحقیقات شخصی در سال ۱۳۴۰ امر مبارک را اقبال نمودند.

پس از طی دوران ابتدایی، دوران دبیرستان را در شهر اصفهان گذراندند و به اخذ دیپلم ادبی از دبیرستان ادب نائل شدند. در جوانی ازدواج نمودند که ثمره ی آن پنج فرزند است. کار ایشان با استخدام در بانک سپه اصفهان شروع شد. سپس مدّتی خبرنگاری روزنامه ی کیهان در اصفهان را داشتند و به سرپرستی اداره ی شهرستان های روزنامه ی کیهان در طهران انتخاب شدند. پس از مدّتی سرپرست روزنامه ی کیهان در اهواز در سال ۱۳۴۸ گردیدند و همچنین به تأسیس شرکت دارویی در اهواز پرداختند. پس از چندی به طهران آمدند و چون موقعیّتی را که در انتظار آن بودند حاصل نشد به شهر اراک رفتند و به مدّت دو سال رئیس کارگاه در شهرستان اراک بودند. بعد از آن در اصفهان در شرکت ذوب آهن در اصفهان مشغول به کار گردیدند. بار دیگر به طهران مراجعت نمودند و به اداره ی شرکت تجاری در منزل مسکونی پرداختند. چون خود به امر مبارک اقبال نموده بودند، همواره مشغول تبلیغ بودند. سوابق متعدّدی از مباحثات با افراد مختلف و از جمله روحانیون داشتند. در اهواز مدّتی عضو محفل مقدّس روحانی آن شهر بودند. به علّت درگیری دائم بر اثر مباحثات مذهبی در بسیاری از موارد، مورد اذیّت و آزار قرار گرفتند. در بیست و دوم بهمن ماه ۱۳۶۳ به تحریک یکی از همسایگان عدّه ای به منزل ایشان هجوم آوردند و اثاثیه ی منزل را به غارت بردند.


تاریخ گرفتاری ایشان از آذر ماه ۱۳۶۳ شروع شد. ایشان در خیابان نمازی دوم در طهران با خانواده ساکن بودند. روزی مأمورین کمیته به منزل ایشان مراجعه و به عنوان تحویل قبض برق، زنگ منزل را به صدا درآوردند. از اسم و شغل ایشان سؤال نمودند، سپس ایشان را جلب و به کمیته ی پل رومی منتقل کردند و پس از دو هفته به اصفهان فرستادند. در زندان سپاه پاسداران، پانزده روز یک بار ملاقات با فامیل حاصل می شد. ایشان متأسّفانه بسیار ایّام رنج آوری را در زندان انفرادی گذراندند. از جوانب این طور پیداست که نخست حکم اعدام ایشان صادر شده و به شورای عالی قضائی ارسال گردیده است. در بازگشت، این حکم تبدیل به پانزده سال زندان گردیده شد که از طرف دادستان اصفهان برای بار دوم حکم اعدام درخواست شد. مدّت سجن این مظلوم ۲۶ ماه بود. از گزارشی که از شرح حیات جناب کاوه توسّط همسرشان که در نهایت حزن به سر می بردند به دست آمده که تاریخ شهادت بعد از ظهر دوشنبه ششم بهمن ماه ۱۳۶۵ و محلّ شهادت در اصفهان بوده است. از پشت سر گلوله به سر ایشان شلیک شد و پس از یک روز جسد شهید را به فامیل تحویل دادند و در گلستان جاوید با آئین بهائی به خاک سپرده شدند.


جناب کاوه شعر می سرودند و به نام احمد تخلّص می گیرند. چند سطری از اشعار ایشان زیب این صفحات می گردد:


من اندر سینه ام سرّی صدف آسا نهان دارم


به مروارید دل مهری چو خورشید عیان دارم


دلی تابان به روی مه جبینی آسمانی وش


فروزان پرتوی روز و شب از دور جهان دارم


برای زندگی در حلقه ی عشّاق جاویدان


پی دلدادگی بندی سر جسم و روان دارم


به غم هرگز ندادم ره نه در زندان نه آزادی


چو اندر خلوت و جلوت نگاری دلستان دارم


فدای او بود احمد همیشه جان نثار او


که تا جان در بدن دارم و یا در سر زبان دارم


مأخذ: دارالانشای بیت العدل اعظم الهی


پروازها و یادگارها، صفحه ۲۰۶، تألیف ماه مهر گلستانه.


با به اشتراک گذاری این مطلب یاد و خاطره شهدای امر را زنده نگاه خواهیم داشت
 
 
 
 



Wednesday, November 14, 2012

روح الله حصوری - شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند


روح الله حصوری -  شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند




لطفاً حتماً بخوانید
 
شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند

روح الله حصوری


جناب روح الله حصوری فرزند آقای یحیی و خانم ربابه در قریه ی شریف آباد یزد در سال 1321 متولّد گردید. تحصیلات ابتدایی را در شریف آباد و امتحانات متوسّطه را همراه با کار به صوررت متفرّقه انجام داد. پس از درگذشت پدر با خانواده به طهران رفت. سختی های زیادی را تحمّل کرد که شاید قسمتی از وجود سرشار از محبّت او ساخته ی همان مشکلات بود. به صورت متفرّقه دیپلم هنرستان در رشته ی برق را اخذ نمود. در 25 سالگی در سال 1346 با خانم نصرت میرزایی ازدواج نمود و ثمره ی این ازدواج دو فرزند گردید. آخرین شغل ایشان قبل از استخدام در رادیو و تلویزیون، عینک سازی بود. در سال 1355 به خواست خود به یزد منتقل گردید. در آن زمان تلویزیون یزد افتتاح نشده بود. تلویزیون با کمک او شروع به کار نمود. در کنار شغل اصلی، کارگردان و مسئول بخش تلویزیون نیز بود. در سال 1359 به دستور آیت الله صدوقی از سازمان اخراج گردید و سپس به علّت اعتراض همکاران در مورد اخراج در شهریور ماه 1359 حکم بازنشستگی او صادر شد. پس از بازنشستگی باز هم همکاران در کارهای فنّی به ایشان مراجعه می کردند و ایشان به اداره رفته و از انجام هیچ کمکی فروگذار نمی نمود. سه بار به طهران دعوت شد. در سال 1361 حقوق جناب حصوری کاملاً قطع گردید. در طهران گرچه خدمات امری نظیر معلّمی درس اخلاق و غیره را انجام می داد ولی قسمت عمده ی خدمات ایشان پس از اخراج از کار، آغاز شد. دیدار خانم ژینوس محمودی روح تازه در او دمید و مساعدت آن بزرگوار را پذیرفت. در سال 1361 به عضویت محفل مقدّس روحانی یزد درآمد. در کارها احساس مسئولیت زیادی می نمود و با نهایت دلسوزی و علاقه خدماتش را به بهترین شکل ممکن انجام می داد.

سر انجام در تاریخ بیست و ششم اردیبهشت ماه 1362 یک ماه پس از انتخاب مجدّد دستگیر شد. ایشان در محفل روحانی سمت نایب رئیس را به عهده داشت و عضو لجنه ی ارتباط و عهد و میثاق بود.


خانم حصوری می گوید: « از خصوصیات اخلاقی ایشان مهربانی بود، به هر کسی که می توانست کمک می کرد و به درد دل ها گوش می داد. بیش از اندازه در گفتگو با دوستان حسّاس بود. وقتی که هنوز از کار اخراج نشده بود، هر روز پس از خاتمه ی کار و مراجعت به منزل، نوار جناب بدیع را که شعر آن توسّط جناب هوشنگ محمودی سروده شده و آن را دکلمه نموده بودند، می شنید و تا آخر گوش می داد و آرام می گریست.»


ساعت دوازده روز بیست و ششم اردیبهشت ماه، زنگ منزل به صدا درآمد. پاسدار از پشت در ورودی گفت: « برای دیدن کنتور آب آمده ام.» خانم حصوری که بیرون آمد مردی را در بالای پشت بام دید. آقای حصوری در منزل نبود. پاسدارن ماندند تا ایشان آمد و او را دستگیر کردند. فردای آن روز آزاد شد که در موقع معیّن خود را معرّفی نماید. به منزل برادرش رفت. به او پیشنهاد شد که به همراه برادر از شهر خارج شود. در جواب گفت: « دوستان را تنها نمی گذارم و سنگر را خالی نمی کنم.» از طرف محفل روحانی مشورت به عمل آمد و صلاح در آن دیدند که خود را معرّفی نماید. پاسداران در منزل حصوری بودند، سپس به منزل برادر ایشان رفتند و جناب حصوری را به دادسرا جلب نمودند. خانواده را روز بعد به دادسرا احضار نمودند. آن روز 38 نفر از احبّا را دستگیر نموده بودند. همه را تا آخر شب آزاد کردند به غیر از اعضای محفل مقدّس روحانی. 25 روز پس از دستگیری به پسر جناب حصوری اجازه ی ملاقات با حضور دادیار و فقط به مدّت چند دقیقه دادند. از قرار مسموع ایشان در زندان انفرادی به سر می بردند. روز پنجشنبه دوازدهم آبان ماه جناب حصوری و چهار تن از دوستان به زندان شهربانی منتقل شدند. در مدّت چهل روز سه بار ملاقات با فامیل داشتند. استقامت و نیروی اراده در چنان محلّی ستودنی بود. سر انجام در روز نوزدهم آذر ماه، همزمان با دستگیری اعضای محافل در شهرهای جنوبی، ایشان را به سپاه پاسداران منتقل نمودند. مدّت 45 روز کسی از ایشان خبری نداشت. بالاخره ملاقاتی حاصل شد. وضع ظاهری او بسیار بد و رنگ چهره کاملاً پریده بود. بالاخره در روز اوّل بهمن ماه 1363 (بیست و یکم ژانویه ی 1985) آن وجود نازنین را در یزد اعدام نمودند.


مأخذ: دارالانشای بیت العدل اعظم الهی.

پروازها و یادگارها، صفحه 193، تألیف ماه مهر گلستانه.

با به اشتراک گذاری این مطلب یاد و خاطره شهدای امر را زنده نگاه خواهیم داشت
 






Friday, November 9, 2012

اسامی شهدای بهائی ایران پس از سال 1357


اسامی شهدای بهائی ایران پس از سال 1357



 شهدای طلعت یار من  بروید سوی دیار من

سر وجان کنید نثار من  که منم شهنشه کربلا


........................................................


اسامی شهدای بهائی ایران

اسامی شهدای بهائی ایران پس از سال 1357


سال 1357 :
1. آقای ضیاءالله حقیقت (7 مرداد 1357)
2. خانم عوض گل فهندژ (22 آذر 1357)
3. آقای صفات الله فهندژ (22 آذر 1357)
4. آقای میرپرویز افنانی (11 دی 1357)
5. آقای خسرو افنانی (11 دی 1357)
6. آقای ابراهیم معنوی (17 دی 1357)
7. آقای حاج محمد عزیزی (19 دی 1357)

سال 1358:
8. آقای علی اکبر خرسندی (23 فروردین 1358)
9. آقای شیرمحمد دست پیش (19 اردیبهشت 1358)
10. آقای محمد موحّد (3 خرداد 1358)
11. آقای احمد اسماعیلی (24 تیر 1358)
12. آقای بهار وجدانی (5 مهر 1358)
13. آقای علی ستّار زاده (2 آبان 1358)
14. آقای حسین شکوری شیشوانی (14 آبان 1358)
15. آقای دکتر علی مراد داوودی (20 آبان 1358)
16. آقای عظمت الله فهندژ (6 آذر 1358)
17. آقای روحی روشنی (17 دی 1358)
18. آقای حبیب الله پناهی (13 بهمن 1358)

سال 1359:
19. آقای غلامحسین اعظمی (16 اردیبهشت 1359)
20. آقای بدیع الله یزدانی (16 اردیبهشت 1359)
21. آقای علی اکبر معینی (16 اردیبهشت 1359)
22. آقای میر اسدالله مختاری (28 اردیبهشت 1359)
23. آقای یوسف سبحانی (20 خرداد 1359)
24. آقای حسن اسماعیل زاده (خرداد 1359)
25. آقای دکتر فرامرز سمندری (22 تیر 1359)
26. آقای یدالله آستانی (22 تیر 1359)
27. آقای علی داداش اکبری (25 تیر 1359)
28. آقای پرویز بیانی (1 مرداد 1359)
29. آقای یدالله محبوبیان (8 مرداد 1359)
30. آقای ذبیح الله مومنی (24 مرداد 1359)
31. آقای عبدالحسین تسلیمی (30 مرداد 1359)
32. آقای هوشنگ محمودی (30 مرداد 1359)
33. خانم بهیه نادری (30 مرداد 1359)
34. آقای منوهر قائم مقامی (30 مرداد 1359)
35. آقای یوسف قدیمی (30 مرداد 1359)
36. آقای ابراهیم رحمانی (30 مرداد 1359)
37. آقای دکتر کامبیز صادق زاده (30 مرداد 1359)
38. آقای دکتر حشمت الله روحانی (30 مرداد 1359)
39. آقای دکتر یوسف عباسیان (30 مرداد 1359)
40. آقای دکتر حسین نَجی (30 مرداد 1359)
41. تیمسار عطاءالله مقرّبی (30 مرداد 1359)
42. آقای محمود حسن زاده (17 شهریور 1359)
43. آقای فریدون فریدانی (17 شهریور 1359)
44. آقای عزیزالله ذبیحیان (17 شهریور 1359)
45. آقای نورالله اخترخاوری (17 شهریور 1359)
46. آقای جلال مستقیم (17 شهریور 1359)
47. آقای عبدالوهاب کاظمی منشادی (17 شهریور 1359)
48. آقای علی مطهری (17 شهریور 1359)
49. آقای رضا فیروزی (19 آبان 1359)
50. آقای محمد حسین معصومی (3 آذر 1359)
51. خانم شکر نساء معصومی (8 آذر 1359)
52. آقای بهروز سنائی (27 آذر 1359)
53. آقای پروفسور منوچهر حکیم (22 دی 1359)
54. آقای دکتر مهدی انوری (26 اسفند 1359)
55. آقای دکتر هدایت الله دهقانی (26 اسفند 1359)

سال 1360:
56. خانم نورانیه یارشاطر (اردیبهشت 1360)
57. آقای ستّار خوشخو (10 اردیبهشت 1360)
58. سرهنگ یدالله وحدت (10 اردیبهشت 1360)
59. آقای احسان الله مهدیزاده (10 اردیبهشت 1360)
60. آقای سهیل حبیبی (23 خرداد 1360)
61. آقای سهراب حبیبی (23 خرداد 1360)
62. آقای طرازالله خزین (23 خرداد 1360)
63. آقای حسین خاندل (23 خرداد 1360)
64. آقای دکتر فیروز نعیمی (23 خرداد 1360)
65. آقای حسین مطلق (23 خرداد 1360)
66. آقای دکتر ناصر وفائی (23 خرداد 1360)
67. آقای مهندس بزرگ علویان (1 تیر 1360)
68. آقای هاشم فرنوش (1 تیر 1360)
69. آقای فرهنگ مودّت (1 تیر 1360)
70. آقای بدیع الله فرید (3 تیر 1360)
71. آقای دکتر مسیح فرهنگی (3 تیر 1360)
72. آقای یدالله پوستچی (3 تیر 1360)
73. آقای ورقا تبیانیان (3 تیر 1360)
74. آقای کمال الدین بخت آور (4 مرداد 1360)
75. آقای نعمت الله کاتب پور شهیدی (4 مرداد 1360)
76. آقای عبدالعلی اسدیاری (7 مرداد 1360)
77. آقای دکتر پرویز فیروزی (7 مرداد 1360)
78. آقای مهدی باهری (7 مرداد 1360)
79. آقای دکتر مسرور دخیلی (7 مرداد 1360)
80. آقای حسین اسدالله زاده (7 مرداد 1360)
81. آقای الله وردی میثاقی (7 مرداد 1360)
82. آقای حبیب الله تحقیقی (7 مرداد 1360)
83. آقای منوچهر خاضعی (7 مرداد 1360)
84. آقای دکتر اسماعیل زهتاب (7 مرداد 1360)
85. تیمسار سپهبد حسین رستگار (14 مرداد 1360)
86. آقای بابک طالبی (1 شهریور 1360)
87. آقای حبیب الله عزیزی (7 شهریور 1360)
88. آقای بهمن عاطفی (20 شهریور 1360)
89. آقای عزت عاطفی (20 شهریور 1360)
90. آقای عطاءالله روحانی (20 شهریور 1360)
91. آقای گشتاسب ثابت راسخ (20 شهریور 1360)
92. آقای احمد رضوانی چیگانی (20 شهریور 1360)
93. آقای یدالله سپهر ارفع (1 آبان 1360)
94. آقای جلال عزیزی (6 دی 1360)
95. آقای مهدی امین امین (6 دی 1360)
96. خانم ژینوس محمودی (نعمت) (6 دی 1360)
97. آقای دکتر عزت الله فروهی بروجنی (6 دی 1360)
98. آقای دکتر سیروس روشنی (6 دی 1360)
99. آقای دکتر محمود مجذوب (6 دی 1360)
100. آقای دکتر قدرت الله روحانی (6 دی 1360)
101. آقای کامران صمیمی (6 دی 1360)
102. آقای فتح الله فردوسی (14 دی 1360)
103. آقای اسکندر عزیزی (14 دی 1360)
104. آقای مهندس کورش طلائی (14 دی 1360)
105. آقای دکتر خسرو مهندسی (14 دی 1360)
106. خانم شیوا اسدالله زاده (14 دی 1360)
107. خانم شیدرخ امیرکیا بقا (14 دی 1360)
108. آقای عطاءالله یاوری (14 دی 1360)
109. آقای ابراهیم خیرخواه (2 اسفند 1360)
110. آقای مهندس حسین وحدت حق (9 اسفند 1360)

سال 1361:
111. آقای علی اصغر محمدی (13 فروردین 1361)
112. آقای احسان الله خیّامی (23 فروردین 1361)
113. آقای عزیزالله گلشنی (9 اردیبهشت 1361)
114. خانم اشراقیه فروهر (17 اردیبهشت 1361)
115. آقای محمود فروهر (17 اردیبهشت 1361)
116. آقای بدیع الله حق پیکر (17 اردیبهشت 1361)
117. آقای آگاه الله تیزفهم (19 اردیبهشت 1361)
118. خانم جلالیه مشتعل اسکوئی (19 اردیبهشت 1361)
119. خانم ایران رحیم پور (خرمائی) (22 اردیبهشت 1361)
120. آقای نصرالله امینی (25 اردیبهشت 1361)
121. آقای سعدالله بابازاده (25 اردیبهشت 1361)
122. آقای عطاءالله حقّانی (10 خرداد 1361)
123. آقای محمد عباسی (18 تیر 1361)
124. آقای جدیدالله اشرف (18 تیر 1361)
125. آقای مهندس منوچهر فرزانه مؤید (18 تیر 1361)
126. آقای محمد منصوری (18 تیر 1361)
127. آقای منوچهر وفائی (18 تیر 1361)
128. آقای عباسعلی صادقی پور (24 تیر 1361)
129. آقای علی نعیمیان (21 مرداد 1361)
130. آقای اکبر زارع حقیقی (30 شهریور 1361)
131. آقای حبیب الله اوجی (25 آبان 1361)
132. آقای دکتر ضیاءالله احراری (30 آبان 1361)
133. آقای دکتر حسین نیّری اصفهانی (7 آذر 1361)
134. خانم گلدانه علیپور (3 دی 1361)
135. آقای هدایت الله سیاوشی (11 دی 1361)
136. آقای یدالله محمود نژاد (22 اسفند 1361)
137. آقای رحمت الله وفائی (22 اسفند 1361)
138. خانم طوبی زائر پور (22 اسفند 1361)

سال 1362:
139. آقای عضدالله زیدی (13 فروردین 1362)
140. آقای سهیل صفائی (11 اردیبهشت 1362)
141. آقای جلال حکیمان (11 اردیبهشت 1362)
142. آقای دکتر بهرام افنان (26 خرداد 1362)
143. آقای عبدالحسین آزادی (26 خرداد 1362)
144. آقای کورش حق بین (26 خرداد 1362)
145. آقای عنایت الله اشراقی (26 خرداد 1362)
146. آقای بهرام یلدائی (26 خرداد 1362)
147. آقای جمشید سیاوشی (26 خرداد 1362)
148. خانم طاهره سیاوشی (ارجمندی) (28 خرداد 1362)
149. خانم شهین دالوند (28 خرداد 1362)
150. خانم عزت (جانمی) اشراقی (28 خرداد 1362)
151. خانم رویا اشراقی (28 خرداد 1362)
152. خانم مونا محمود نژاد (28 خرداد 1362)
153. خانم زرّین مقیمی (28 خرداد 1362)
154. خانم مهشید نیرومند (28 خرداد 1362)
155. خانم سیمین صابری (28 خرداد 1362)
156. خانم اختر ثابت (28 خرداد 1362)
157. خانم نصرت یلدائی غفرانی (28 خرداد 1362)
158. آقای احمد علی ثابت سروستانی (9 شهریور 1362)
159. آقای محمد اشراقی (9 شهریور 1362)
160. آقای سهیل هوشمند سروستانی (7 مهر 1362)
161. آقای بهمن دهقانی (29 آبان 1362)
162. آقای عبدالمجید مطهّر (27 آذر 1362)
163. آقای رحمت الله حکیمان (15 دی 1362)
164. آقای نصرت الله ضیائی (13 اسفند 1362)
165. آقای محسن رضوی (13 اسفند 1362)
166. آقای غلامحسین حسن زاده شاکری (20 اسفند 1362)

سال 1363:
167. آقای مهندس کامران لطفی (15 فروردین 1363)
168. آقای رحیم رحیمیان (15 فروردین 1363)
169. آقای یدالله صابریان (15 فروردین 1363)
170. آقای اسدالله کامل مقدّم (15 اردیبهشت 1363)
171. آقای مقصود علیزاده (15 اردیبهشت 1363)
172. آقای جلال پیروی (15 اردیبهشت 1363)
173. آقای مهندس جهانگیر هدایتی (23 اردیبهشت 1363)
174. آقای علی محمد زمانی (26 اردیبهشت 1363)
175. آقای نصرت الله وحدت (27 خرداد 1363)
176. آقای احسان الله کثیری (6 تیر 1363)
177. آقای منوچهر روحی (26 مرداد 1363)
178. آقای امین الله قربان پور (3 شهریور 1363)
179. آقای شاپور مرکزی (1 مهر 1363)
180. آقای رستم ورجاوندی (23 مهر 1363)
181. آقای یونس نوروزی ایرانزاد (6 آبان 1363)
182. آقای مهندس فیروز پردل (7 آبان 1363)
183. آقای احمد بشیری (16 آبان 1363)
184. آقای علیرضا نیاکان (20 آبان 1363)
185. آقای علیرضا منیعی اسکوئی (22 آبان 1363)
186. آقای دکتر فرهاد اصدقی (26 آبان 1363)
187. آقای فیروز اطهری (18 آذر 1363)
188. آقای غلامحسین فرهند (18 آذر 1363)
189. آقای عنایت الله حقیقی (18 آذر 1363)
190. آقای جمال کاشانی (18 آذر 1363)
191. آقای جمشید سبحانی (پور استادکار) (18 آذر 1363)
192. آقای دکتر روح الله تعلیم (18 آذر 1363)
193. آقای روح الله حصوری (1 بهمن 1363)
194. آقای روح الله بهرامشاهی (6 اسفند 1363)
195. آقای نصرت الله سبحانی (14 اسفند 1363)

سال 1364:
196. آقای عباس ایدلخانی (10 مرداد 1364)
197. آقای رحمت الله وجدانی (6 شهریور 1364)
198. آقای نورالدین طائفی (19 آبان 1364)
199. آقای عزیزالله اشجاری (28 آبان 1364)

سال 1365:
200. آقای پیمان سبحانی عزّ آبادی (28 فروردین 1365)
201. سرهنگ سرالله وحدت نظامی (14 اردیبهشت 1365)
202. آقای فدرس شبرخ (19 اردیبهشت 1365)
203. آقای فرید بهمردی (20 خرداد 1365)
204. آقای حبیب الله مهتدی (5 شهریور 1365)
205. آقای ایرج مهدی نژاد (11 مهر 1365)
206. آقای احمد کاوه (6 بهمن 1365)
207. آقای مهرداد مقصودی (17 بهمن 1365)
208. آقای ابوالقاسم شایق (11 اسفند 1365)
209. آقای سروش جباری (16 اسفند 1365)

سال 1366:
210. آقای اردشیر اختری راد (6 مهر 1366)
211. آقای امیر حسین نادری (6 مهر 1366)

سال 1367:
212. آقای بهنام پاشائی (آذر 1367)
213. آقای ایرج افشین (5 آذر 1367)

سال 1370:
214. آقای بهمن سمندری (27 اسفند 1370)

سال 1371:
215. آقای روح الله قدمی (23 خرداد 1371)



به نقل از کتاب: "پروازها و یادگارها" به یاد شهیدان بهائی ایران از سال 1357 تا 1371 شمسی، تالیف: ماه مهر گلستانه، چاپ

شرکت سوپریم، چاپ اول1371

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

 احب الاشیاء عندی الانصاف

فتمنوا الموت ان کنتم صادقین

هل من ناظر ینظرنی

 http://www.mediafire.com/?qyua1oko7412kcy






Sunday, November 4, 2012

رضا فیروزی - شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند


رضا فیروزی - شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند




لطفاً حتماً بخوانید
 
 
شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند

رضا فیروزی
 

جناب رضا فیروزی، فرزند حاج حسن، در سال ۱۲۸۶ در شهرستان اهر (ارسباران) در یک خانواده ی مسلمان و مذهبی و نسبتاً مرفّه آن زمان متولّد گردید. نام مادرش گلشن خانم بود و پدرش جناب فیروزی در اهر صاحب مغازه ای بود و به تجارت اشتغال داشت. جناب فیروزی تحصیلات ابتدایی خود را در مکتب خانه ی آخوندی به نام ملّاحسن شروع نمود. بعد از چند سال وقتی که اوّلین مدرسه به سبک جدید در شهر تأسیس گردید، با اجازه ی پدر که فردی روشن فکر بود، به اتّفاق برادر کوچکتر، قاسم، در مدرسه ثبت نام نمود، ولی طولی نکشید که به علّت وجود قرابت و روابط نزدیک این خانواده با روحانیون شهر و شروع تلقینات و تبلیغات سو، تحصیل او متوقّف گردید و پس از چندی جناب رضا فیروزی برای تحصیل عازم تبریز شد.

خبر فوت مادر و پدر باعث بازگشت او به زادگاه گردید. اجباراً با شخص دیگری مغازه ی خیّاطی باز کرد و سپس خود شخصاً به کار خیّاطی مشغول شد. اوّلین و بزرگترین عامل آشنایی او با امر مبارک شهادت امین العلما در اردبیل بود. به این ترتیب که روزی یکی از دوستان راجع به شهادت امین العلما و استقامت وی و عدم کتمان عقیده و شجاعت در اظهار ایمان سخن می راند. جناب فیروزی که جوان کم سنّ و سالی بود از شنیدن این واقعه کنجکاو شد و در صدد تحقیق و پژوهش برآمد. برای او عجیب بود که شخص عالمی تا پای شهادت برود و تقیّه ننماید. ابتدا از هرکس که راجع به دیانت جدید سؤالاتی می نمود، به علت سنّ کم به او جواب کافی نمی داد تا به تدریج توانست با مؤمنین محلّی آشنا شود و به کتب و آثار امری دست یابد. بعدها با جناب حاج میرزا حیدرعلی اسکوئی ساکن تبریز آشنا شد و در جلسات تبلیغی ایشان شرکت کرد. پس از ایمان، مبغوض فامیل گردید. از ارث پدر نیز به نفع برادر کوچکتر دست شست. جناب فیروزی عازم خدمت نظام وظیفه شد و پس از آن مغازه ی دیگری در تبریز باز نمود. در سال ۱۳۱۸ با مریم خانم، دختر جناب حاج میرزا حیدرعلی اسکوئی ازدواج نمود و ثمره ی این ازداج سه دختر و دو پسر شد. خاندان فیروزی همگی در ظلّ امر جمال مبارک بوده و به خدمت قائمند. فعّالیت های جناب فیروزی در تشکیلات آن زمان چشمگیر بود. در سال ۱۳۲۲ مجدّداً به اهر مراجعت نمود و برای همیشه ساکن آن منطقه گردید. در سال ۱۳۲۵ به عنوان کارگزار شرکت نفت شروع به کار نمود. سرانجام جایگاه فروش نفت را در اختیار گرفت. جناب فیروزی سال های متمادی عضو محفل روحانی اهر بود و جلسات در منزل ایشان برقرار می شد. در سال ۱۳۴۷ در کنفرانس پالرمو به همراه همسر خود شرکت نمود و پس از آن اجازه یافت که به زیارت اماکن مقدّسه بشتابد. پس از انقلاب اسلامی در اهر، چند مرتبه جهت ادای توضیحات در مورد اتّهامات بی مورد مالی به دادسرا احضار و از او رفع اتّهام شد. سرانجام بعدازظهر روز سه شنبه هفتم مرداد ماه ۱۳۵۹ موقعی که جهت انجام کارهای روزمرّه ی پمپ بنزین اهر با پسر بزرگش، دکتر پرویز (شهید مجید)، تماس تلفنی گرفت و اطّلاع یافت که مأمورین در صدد بازرسی و تفتیش منزل و جلب پسرش به دادگاه انقلاب هستند. هر دو هفته یک بار جهت ملاقات پسر به تبریز مسافرت می کرد. در روز بیست و نهم شهریور ماه ۱۳۵۹ مأمورین دادسرا به منزل جناب فیروزی مراجعه کردند و همه جا را مورد جستجو قرار دادند و از او بازجویی به عمل آوردند. در زندان شهربانی اهر او را محبوس کردند و سپس به زندان تبریز منتقل نمودند. در زندان در کاغذ پاره ای این شعر را نوشته بود و به ملاقات کنندگان نشان می داد:


ما که مشمول عنایات بهائیم خوشیم


خاطر آسوده ز هر چون و چرائیم خوشیم


سرانجام در تاریخ ۱۹/۸/۱۳۵۹ تیر باران گردید و جسدش به گورستان وادی رحمت انتقال یافت. روز بعد به منزل پسرش در تبریز تلفن شد. فامیل جسد ایشان را تحویل گرفتند و پس از شستشو در یخچال گورستان قرار دادند. بر روی جسد زخم دو تیر بر روی سینه اش مشاهده می شد. پس از انجام تشریفات و مراسم دینی این مرد محترم پدر خانواده را در گورستان وادی رحمت تبریز و در جوار دو شهید شجبع، دکتر فرامرز سمندری و یدالله استانی، به خاک سپردند.


تلخیص و اقتباس از نامه های دوستان.

مأخذ: دارالانشای بیت العدل اعظم الهی.


پروازها و یادگارها، صفحه ۴۹، تألیف ماه مهر گلستانه.

با به اشتراک گذاری این مطلب یاد و خاطره شهدای امر را زنده نگاه خواهیم داشت
 
 
 
 
 
 



Friday, November 2, 2012

محمّد موحّد - شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند


محمّد موحّد -  شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند 



...................................................................................................................................................................


 لطفاً حتماً بخوانید
 

شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند

محمّد موحّد

جناب محمّد موحّد، فرزند محمّدعلی شیخ موحّد ( از علمای طراز اول شیراز) و خانم زکیّه بلادی در سال 1316 در شیراز متولد شد. پدرش مدرّس مدرسه مذهبی آقا بابا خان در شیراز بود و طلبه بسیار داشت. آرزو می نمود که پنج فرزند پسر او به کسوت اهل علم درآیند.

جناب موحد به کتابخانه ای در شیراز، به آثار دیانت بهائی دست یافت و به شدت مجذوب گردید. وی در شهر ری به تدریس در مدرسه مذهبی پرداخت. در جمعه هفته اول مهر ماه 1344 به شاگردان و برادران موضوع مطالعه در امر بهائی به مدت هشت سال و ایمان به مظهریت حضرت بهاءالله را فاش نمود. همان شب روحانیون و شاگردان متعصب، کمر به قتل وی بستند. از مدرسه به بازار رفت و شب را در زیر پلی گذراند و سپس راهی شیراز شد. ایمان و اعتقاد او ضربه هولناکی برای همشهریان او بود. به خاطر حفظ او از گزند دشمنان، دوری از دسترس دوستان و ناباوری در انتخاب عقیده اش، راهی تیمارستانش نمودند و نود و پنج روز بستری کردند. طبیبان معالج همگی به صحّت کامل او معترف بودند. بعد به طهران آمد و با کمال عشق و انقطاع به کسب معارف و تشکیل کلاس ها و جلسات تبلیغی همت گماشت.

در سال 1354 پس از هفت سال که انتظار موافقت مادر را با ازدواج او داشت، با خانم نوری انصاری، پیمان ازدواج بست و حاصل این ازدواج دو پسر است که یکی از آنها پس از دو ماه از دستگیری پدر، چشم به جهان گشود. پس از ایمان عریضه ای به ساحت بیت العدل اعظم معروض داشت و جواب عنایت آمیزی دریافت داشت. به برادر خود آقای حسن موحّد اظهار داشت که آرزو دارم که این توقیع در موقع مرگ در کنارم باشد.

او در تاریخ سوم خرداد 1358 به دست فردی ناشناس ربوده شد و دیگر خبری از او باز نیامد. مادر او سالها بعد اظهار نمود که: "ای کاش بدن من قطعه قطعه می شد و فرزند عزیزم را از دست نمی دادم. صفت عالی و بارز محمد، گره گشائی از مشکلات عموم مردم بود."



منبع: پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه،

چاپ شرکت سوپریم، 1371

ارسال شده توسط 'آوای دوست'


با به اشتراک گذاری این مطلب یاد و خاطره شهدای امر را زنده نگاه خواهیم داشت