Thursday, December 27, 2012

هدایت الله سیاوشی - شهدای ایران - شرح حال


هدایت الله سیاوشی - شهدای ایران - شرح حال 


هدایت الله سیاوشی
شهدای ایران - شرح حال

 




نام او هدایت الله و نام خانوادگیش سیاوشی، نام پدرش فرود و نام مادرش هویه، و روز تولّدش 15 خرداد 1331 شمسی در یزد بود. خانواده ی سیاوشی تا سال 1331 ساکن عدسیّه در کشور اردن بودند. در آن سال حسب الامر هیکل مبارک حضرت ولی امرالله باید به مقصد یزد فوراً حرکت می کردند. خانم سیاوشی ماه آخر بارداری را می گذراند. هرچه دوستان و آشنایان اصرار نمودند که از حضرت ولی امرالله پانزده روز مهلت بخواهد تا طفل متولّد شود، مادر گفته بود هر کس دستور حرکت داده خودش هم ما را حفظ خواهد نمود. بالاخره در چهاردهم خرداد ماه به یزد وارد شدند و روز بعد هدایت الله متولّد شد.
در سال 1357 در رشته ی ریاضی فارغ التّحصیل شد. سابقه ی خدمات امری و تشکیلاتی شهید مجید چنین گزارش شده است: عضویّت در لجنه ی جوانان کرمانشاه در سال 1346، کمک و مساعد در کارهای دفتری محفل کرمانشاه، عضویّت در لجنه ی جوانان شیراز، فعّالیّت مستمر در جابجایی و رسیدگی به ملهوفین واقعه ی سعدیّه ی شیراز 1357، عضویّت در لجنه ی ارتباط با اولیای امور بعد از انقلاب، مساعد هیئت معاونت، عضویّت در محفل روحانی شیراز در اردیبشت 1360. هدایت الله سیاوشی صاحب مغازه ی عینک سازی بود که بعداً مصادره گردید.
در غروب بیست و دوم مرداد ماه 1360 پس از اتمام جلسه ی محفل روحانی به مغازه ی یکی از احبّا به نام علی مستقیم رفت و تا ساعت 11 شب آنجا بود. در هنگام مراجعت همراه دو نفر از احبّا به اتومبیل گشت کمیته ی انقلاب برخورد نمود و مأمورین از آنها کارت شناسایی خواستند. هنگام ارائه ی کارت، مأمورین متوجّه شدند که آنها بهائی هستند. آن وجودات بی گناه را بازداشت کردند و به بازداشتگاه کمیته بردند. در موقع حرکت اتومبیل جناب سیاوشی از ترس آنکه مأمورین به خانه و مغازه ی او دسترسی پیدا کنند، دسته ی کلید را از اتومبیل به خارج پرتاب کرد که او را مورد ضرب و شتم قرار دادند و مجبور به پیدا کردن کلیدها نمودند. پس از آنکه به کمیته رسیدند بعد از بازجویی های اوّلیّه متوجّه شدند که ایشان عضو هیأت مساعدین هستند. در ساعت چهار صبح، همراه دو مأمور به خانه ی او رفتند و منزل را بازرسی کردند و بسیاری از اوراق و کتب را همراه خود بردند. در هجده روز اوّل او را در سلول انفرادی زندان سپاه پاسداران محبوس و سپس به زندان عادل آباد منتقل نمودند.
در خاطرات مادر رنج برده اش چنین می خوانیم: « هدایت در ملاقات ها سرحال و خندان بود و با محبّت و لبخندش باعث تقویّت روحیّه ی من می شد. در زندان عادل آباد که بود لوحی از حضرت عبدالبهاء مربوط به سجن و مصائب آن رونویسی کردم و برای او ارسال داشتم. در ملاقات های بعدی گفت: « عجب لوح زیبایی بود مادر! مطمئن باش که تا آخر خط ایستاده ام.»
بعد از اینکه جناب سیاوشی از حکم اعدامش مطّلع شد، چون وزن سنگینی داشت و به 105 کیلوگرم می رسید، زندانیان همبند با او شوخی می کردند که اگر قرار است تو را با طناب اعدام کنند طناب پاره خواهد شد. هدایت الله گفت: « اگر قرار باشد مرا با طناب اعدام کنند، جمال مبارک به ریسمان مقاومت می دهد که مرا نگه دارد.» در ساعت یازده صبح یازدهم دی ماه حکم اعدام را به او اطّلاع دادند. به سلول خود بازگشت، ناهار خورد و بهترین لباس خود را در بر نمود، با زندانیان خداحافظی نمود و با روحیّه ای عالی به سوی مشهد فدا شتافت.
تشییع جنازه در حضور شانزده نفر از احبّا در حالی که مشایعین بسیار در پشت در گلستان اجتماع نموده بودند، به طریقه ی بهائی انجام گرفت. پس از شهادت به خانواده ی ایشان نامه ای دادند که گواهی کنند جسد به آنها تحویل داده شده تا در رسانه های گروهی عنوان نشود که جسد بهائیان را تحویل نمی دهند. مادر گفت: « پسرم به خاطر بهائی بودن اعدام شد و هیچ گناه دیگری نداشت.» مأمورین شدیداً تحت تأثیر واقع شدند. آن جوان نازنین در تاریخ یازدهم دی ماه 1361 (اوّل ژانویه ی 1983) در شهر شیراز با طناب دار اعدام گردید.

تلخیص و اقتباس از نامه های دوستان.
مأخذ: دارالانشای بیت العدل اعظم الهی.
پروازها و یادگارها، صفحه 135، تألیف ماه مهر گلستانه.


------------------------------------------------------------------------------------------------------------


 
Mehdi Farazi

  •  امشب حدیث عشق تو تفسیر می شود
    مهتاب از این معاشقه دلگیر می شود

    گفتم به شب همی که صدایش مزن مزن
    او بند را گشوده ، بسی دیر می شود

    او را صدا مزن ، که از این دامگه پرید
    عاشق کجا به بند تو زنجیر می شود

    او را صدا مزن که به افلاک رفته است
    او کی اسیر خاک و زمین گیر می شود

    او را صدا مزن که به همراه مرغ عشق
    بالا نشین معبد تکبیر می شود

    او را صدا مزن ، که رهائی روح او
    تا صبحدم نگشته جهانگیر می شود

    او را صدا مزن که همین مشت خاک سرد
    در بستر زمانه اساطیر می شود

    او را صدا مزن که ز هجران او دلم
    با درد و رنج فاجعه تسخیر می شود

    گل واژه های عشق ز لب های سرد او
    با این سکوت شب زده تفسیر می شود

    شب شِکوِه می کند ز پلیدی روزگار
    وجدان شب از این همه تحقیر می شود

    آلوده پیکر است جهان خراب ما
    با خون عاشق است که تطهیر می شود.

    ابیاتی از شعر جناب منصور نبیلی

    روحش شاد و یادش همیشه گرامی باد.




No comments:

Post a Comment