Tuesday, September 2, 2014

اعدام بهاییان همدان، حلقه‌ رقص در تشییع کشته‌ شدگان


اعدام بهاییان همدان، حلقه‌ رقص در تشییع کشته‌ شدگان

دکتر نعیمی




اعدام بهاییان همدان، حلقه‌ رقص در تشییع کشته‌شدگان

دوشنبه 01 سپتامبر2014 

آبان ماه سال ۹۱ پلیس اماکن ۳۲ مغازهی بهاییان را در شهر همدان پلمپ کرد. «تخلفات آییننامهای» دلیلی بود در مقابل سوالهای صاحبان مغازه. مالیاتها و عوارض شهرداری پرداخت شد٬ اما پلمپ مغازهها شکسته نشد. سه ماه گذشت تا از تعداد مغازههای تعطیل کاسته شود. هنوز ۲۰ مغازه پلمپ است و صاحبانآنها به دستفروشی روی آوردهاند.
بنا به گفتهی مغازهداران پیگیریهای زیادی صورت گرفت. نامههای بسیاری به نهادها٬ کاخ دادگستری تا دفتر آیتالله خامنهای٬ رهبر جمهوری اسلامی ارسال شد. پاسخ حسن روحانی٬ رییس دولت یازدهم٬ اما به این نامهها چنین بود: «کاری از دست ما برنمیآید».
زمانی که روحانیان در سال ۱۳۵۷ حکومت را در دست گرفتند٬ بهاییان٬ ازجمله گروههایی بودند که با آنها برخورد شد. تعدادی از اعضای محافل بهاییان به دادگاه احضار و پس از مدتی بازداشت٬ اعدام شدند. طبق اظهار نظر خانوادههای آنان و محققان «تنها در شرایطی حکم اعدام آنها به آزادی تبدیل میشد که اسلام را پذیرفته و اعلام میکردند که مسلمان شدهاند».
قبرستان‌‌ها و اماکن مذهبی بهاییان تخریب و تحصیل آنها در سطوح عالی ممنوع شد. بسیاری از دانشجویان به دلایل گوناگون غیر از بهایی بودن٬ اخراج شدند. شمار بالایی از شهروندان نیز مورد بازداشت قرار گرفتند. اقدامهایی که جمهوری اسلامی آن را نپذیرفت و اعلام کرد: «هیچکس در ایران به جرم بهایی بودن در زندان نیست».
پیام٬ یکی از مغازهداران است. این روزها برای گذران زندگی دستفروشی میکند. پسری که پدر خود را ۳۳ سال پیش٬ زمانیکه مادرش او را ۵ ماهه باردار بود٬ از دست داد. به گفتهی یکی از نزدیکانشان «پیام هیچوقت با مادرش از پدر ـ حسین خاندل ـ و آنچه بر او گذشته٬ صحبت نکرد».
حسین خاندل جوانترین عضو محفل همدان بود که در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ توسط جمهوری اسلامی اعدام شد. او به همراه ۶ عضو دیگر محفل٬ مقابل یکدیگر تا به آنجا شکنجه شدند که جان دادند.
رضا٬ یکی از اعضای خانوادهی حسین خاندل٬ در گفتوگو با ایران وایر از زندگی خانوادهی خاندل٬ پس از او صحبت کرد: «حسین همواره به دلیل بهایی بودن مورد آزار همسایهها قرار میگرفت. زمانی که با خانوادهاش به روستای سنگستان همدان رفت و مشخص شد که بهاییست٬ در معابر مورد بیاعتنایی اهل محل قرار میگرفت. بعضی مواقع وقتی همه خواب بودند٬ اهالی محل درب ورودی منزلاش را با فضولات آلوده میکردند و راه برگشت‌‌اش به خانه را با میخ و شیشه و تنه درخت سد میکردند. یکبار هم حصیر خانهشان را آتش زدند». 
از سال ۱۳۵۸ احضار اعضای محفل همدان آغاز شد تا نهایتا یکسال بعد حسین خاندل به همراه ۶ تن دیگر از اعضای محفل بازداشت شد. خانوادهی بازداشتشدگان سه ماه بعد از محل نگهداری آنها مطلع شدند. در حالیکه به گفتهی مامورانی که برای بازداشت آمده بودند٬ قرار بود حاکم شرع تنها «چند سوال بپرسد و چند دقیقهای بیشتر زمان نمیبرد». چند دقیقهای که به ماهها بازداشت٬ بازجویی٬ شکنجه و در نهایت اعدام ختم شد.
رضا به ایرانوایر گفت: «حسین چهار فرزند داشت. دو تا از بچهها که بعدازظهرها به مدرسه میرفتند٬ صبح‌‌های  دوشنبه و پنجشنبهبه دیدار پدر میرفتند و دو فرزند دیگرش که کوچکتر بودند٬ عصرها به زندان میآمدند. بچهها همراه عمهشان به ملاقات میرفتند. به حسین برای زایمان همسرش مرخصی ندادند. اولین ملاقات پدر و نوزاد ۴۰ روزگی پیام بود. ما بعد از اینکه از طریق خانم مطلق خبردار شدیم  عزیزانمان را کشتهاند٬ به بیمارستان رفتیم. پوران حبیبی٬ همسر حسین خاندل٬ به سمت جنازهها نرفت. میگفت دوست دارم چهرهی همسرم را همانگونه که در آخرین بار دیده بودم٬ در ذهن داشته باشم. هنگام دفن هم جلو نیامد. در بیمارستان اما اجساد را گذاشته بودند روی هم تا کفاره جمع کنند».
تشییعکنندگان اجساد را تا «گلستان» ـ نام آرامگاه بهاییان ـ همراهی کردند: «همه به طرف گلستان سوار شدیم. روز غوغایی بود. مسیری که سه ربع زمان لازم داشت٬ از صبح تا ساعت ۲ بعدازظهر طول کشید. ماشینها از شلوغی مردم نمیتوانستند حرکت کنند. زودتر از آنکه خودمان به گلستان برسیم٬ مسلمانهای همدان آنجا بودند. روی دیوار٬ درختها همهجا پر از آدم بود. یکی از خانمها جلو آمد و گفت به من بگویید نمازتان چگونه است٬ میخواهم برایشان نماز بخوانم. مراسم دفن آنها تا ساعت ۶ بعدازظهر طول کشید».
پوران حبیبی٬ همسر حسین مطلق در توضیح اتفاقهای آن روز به ایران وایر گفت: «در بیمارستان بخشی از جمعیت تحت تاثیر سخنرانی خانم باهره٬ همسر حسین مطلق ـ هایپر لینک گزارش دوم ـ گریه میکردند٬ اما مادرم به همراه عدهای دیگر از بانوان٬ چادرهای خود را به کمر بسته و در اعتراض به اتفاق افتاده و در جهت اینکه اینگونه اعمال ما را در ایمانمان متزلزل نخواهد کرد٬ حلقه رقص و پایکوبی به راه انداخته بودند».
فیلمهای باقیمانده از مراسم خاکسپاری کشتهشدگان طبق اظهارات خانوادهها٬ به »معهد اعلی«فرستاده شد.
بنا به اظهارات رضا٬ پس از کشتهشدن این هفت نفر٬ دادگاه انقلاب حکم مصادرهی اموال آنها را صادر کرد. سهم حسین خاندل در مغازهی فروش لوازم یدکی ماشین به همراه سهم کارخانهی شیشه و تلفن خانه مصادره شد. بیست سال بعد نیز سهم باقیماندهی او از مغازهی پدرش به مصادرهی جمهوری اسلامی درآمد. اما چرا بیست سال بعد؟
پاسخ مسوولان جمهوریاسلامی به سوال خانوادههای زندانیان دربارهی این فاصلهی زمان چنین بود: «در آن زمان پروندهها مفقود شده بود٬ اما حالا پیدا شده و باقی ماندهی اموال نیز باید مصادره شود. تلفنهای منازل خانوادههای کشتهشدگان که هنوز در همدان زندگی میکنند٬ با گذشت بیشتر از ۳۰ سال از آن واقعه٬ هنوز کنترل میشود».
پیام کودکیاش را به یاد ندارد. آخرین خاطرهاش به ۱۲ سالگی برمیگردد. داستان زندگی و مرگ پدر را از پازلهای پراکندهی ذهناش که «خانم نعیمی» ـ همسر فیروز نعیمی٬ یکی دیگر از کشتهشدگان ـ و اطرافیان هر از گاهی تعریف میکردند٬ فهمیده بود. تا کلاس پنجم دبستان در مدرسه میگفت که «پدرم شهید شده» برای همین در گروه سرود «خانوادهی شهدا»‌ شرکت کرده بود٬ اما مسوولان مدرسه بعد از اطلاع از وضعیت پیام٬ او را از گروه سرود خارج کرده بودند. او تا قبل از دبیرستان اجازه نداشت که «شرح شهادت» را بخواند. اما با عبور از ۱۶ سالگی دستنوشتههای مادرش را در گنجهای پیدا کرده و به جزییات واقعه پی برد.
اخترالملوک٬ همسر فیروز نعیمی٬ یکی دیگر از اعضای محفل محلی همدان بود که بارها مورد بازجویی قرار گرفت و بعد از کشته شدن همسرش در همدان ماند. او که خرداد ماه ۱۳۶۰ را به خوبی به یاد دارد٬ به ایرانوایر گفت: «کسی مستقیم به من خبر نداد. یکی از دوستان گفت که با ندامتگاه تماس بگیرم٬ اما ندامتگاه هم به من نگفت که زندانیان ما را کشتهاند. شمارهی محل دیگری را به من دادند اما تمام تماسها بیفایده بود. ما هنوز هم نمیدانیم عزیزانمان توسط چه کسانی کشته شدند. به من گفتند که شکنجهگرشان بعدها دیوانه شد و در مشهد فوت کرد٬ چون مدام چشمهای عزیزان ما را در مقابل خود میدید. دکتر نعیمی ناظم محفل بود و برای همین او را بیشتر از بقیه مورد آزار و اذیت قرار داده بودند».
رویا٬ فرزند سهراب حبیبی در گفتوگو با ایران وایر به کشته شدن برخی از عاملان این اعدام اشاره کرد:‌ «افرادی که این هفت نفر را شکنجه و اعدام کردند هرکدام به طریقی از بین رفتهاند. یکی از آنها هنگام شکنجه حالش بد میشود و بعد از انتقال به بیمارستان جان خود را از دست میدهد. تعدادی از آنها هنگام برگشت به تهران در سانحه‌‌ای تصادف کرده و میمیرند. شخصی بود به نام آقای ابراهیمی٬ او پس از این واقعه به مشهد رفت و خودش را به دار آویخت».
طبق اظهارات رویا حبیبی٬ آشپز زندان پس از کشته شدن این هفت نفر برای تسلیتگویی به منزل خانوادهها رفته و در مجلس ترحیم آنها شرکت کرده بود اما بعد از بازگشت به زندان توبیخ میشود و به عنوان «تنبیه» شلاق میخورد.
مردم همدان؛ پیش و پس از انقلاب ۵۷
سعید اخوان٬ پدر پیام اخوان٬ حقوقدان ساکن کانادا که اهل همدان است٬ از دوستان نزدیک دکتر فیروز نعیمیبود. او در گفتوگو با ایران وایر گفت: «دکتر نعیمی زندگی خود را وقف کمک به دیگران کرده بود. مطبی در شهر همدان داشت که درب آن به روی همگان باز بود. از مردمی که پول نداشتند٬ ویزیت نمیگرفت و دارو را برایشان به شکل رایگان تهیه میکرد و برای همین هم بعد از مدتی نتوانست از پس هزینهی گرداندن مطب برآید و آن را بست».
سعید  اخوان که کودکی خود را در همدان سپری کرده٬ معتقد است: «تا پیش از حکومت روحانیون٬ اهل محل به مذهب یکدیگر کاری نداشتند. برای کسی مهم نبود که چه کسی بهاییست یا چه کسی مسلمان. به عنوان یک بهایی در آن سالها هیچوقت مورد بیاعتنایی یا آزار و اذیت قرار نگرفتم. پس از انقلاب اما مذهب افراد به عنوان یک شناسه مطرح شد و روحانیون در به انجامرساندن این امر٬ موفق عمل کردند».
هنگام بازداشت ۷ بهایی همدان٬ ابوالحسن بنیصدر٬ رییسجمهوری ایران را برعهده داشت. سعید اخوان که همسایهی خانوادهی بنیصدر بود ارتباط آنها را با بهاییان «خوب» توصیف کرد و گفت که «خانوادهی بنیصدر با بهاییان مشکلی نداشتند. ما بچهها با هم رفت و آمد داشتیم. آقای بنیصدر از چهار سالگی میگفت که میخواهد رییسجمهور ایران شود».
اما باهره٬ همسر حسین مطلق در گفتوگو با ایران وایر گفته بود که بارها از طریق «حسین ملکی»٬ رییس دفتر بنیصدر در همدان پیگیر وضعیت این هفت بهایی زندانی بوده است. شخصی که وجودش از سوی بنیصدر در گفتوگو با ایرانوایر مورد تکذیب قرار گرفت. ـ در مطلبی دیگر به گفتوگوی ایران وایر با ابوالحسن بنیصدر خواهیم پرداخت. ـ
خانوادههای کشتهشدگان بهایی اهل همدان در گفتوگو با ایران وایر روایت دیگری از برخوردهای همسایگان با خود دارند. آنها میگویند که جامعهی شهر همدان «متعصب» بود و بهاییان از سوی آنها طرد میشدند «اما پس از خرداد ماه ۱۳۶۰ فضای غالب به نفع بهاییان تغییر میکند».
رضا٬ از نزدیکان خانوادهی خاندل میگوید: «بعد از آنکه مردم دیدند با عزیزان ما چه کردند٬ فضا تغییر کرد. حتی امروز که مغازههایمان را پلمپ کردهاند٬ مردم با ما همدردی میکنند اما در عینحال میترسند. به ما گفتند که حاضریم شکایت کنیم ولی هیچکاری نمیشود کرد. نگران این هستند که اگر کاری بکنند به اتهام همکاری با ما دستگیر شوند. اما هر روز از ما میپرسند که خرجی خود را از کجا تامین میکنید. اما کاری از دست کسی ساخته نیست».
حسینخاندل٬ سهراب و سهیل حبیبی٬ حسین مطلق٬ فیروز نعیمی٬ طرازالله خزین و ناصر وفایی٬ هفت عضو محفل همدان بودند که در خرداد ماه سال ۶۰ پس از ماهها بازداشت و بازجویی٬ اعدام شدند. بنا به گفتهی خانوادههای کشتهشدگان٬ آثار گلوله تنها در بدن حسین مطلق به چشم میخورد٬ بر بدن دیگر کشتهشدهها اثری از گلوله وجود نداشت. آنها زیر شکنجه جان باختند
-------------------------------------------





اعدام بهاییان همدان، قیامت در چشمان باهره






محل دفن بهاییان جان‌باخته. عکس‌ مربوط به روز دوم پس از مرگ بهاییان است. این محل پس از یک هفته توسط نیروهای دولتی ویران شد
وصیت‌نامه حسین مطلق


دوشنبه 01 سپتامبر 2014

پس از انقلاب سال ۵۷ و قدرت گرفتن روحانیون برخورد با بهاییان نیز آغاز شد. بازداشت اعضای محافل روحانی و ملی و اعدام برخی از آن‌ها٬ تخریب اماکن مذهبی و قبرستان‌ها و تفتیش منازل بهاییان از جمله برخوردهایی‌ست که تاکنون ادامه داشته است. این میان اما شکنجه و اعدام ۷ بهایی ساکن همدان در تاریخ ایران مهجور ماند
حسین مطلق٬ سهراب و سهیل حبیبی٬ حسین خاندل٬ طرازالله خزین٬ ناصر وفایی و فیروز نعیمی٬ هفت بهایی اهل همدان بودند که به دلیل عضویت در محفل روحانی بهاییان این شهر بازداشت و پس از ماه‌ها بازداشت و برگزاری چندین جلسه دادگاه٬ زیر شکنجه جان باختند. اجساد آن‌ها فردای کشته‌ شدن‌شان در حالی مقابل بیمارستان امام خمینی رها شده بود که آثار شکنجه بر بدن‌شان مشهود بوده است. این بیمارستان مقابل زندان قرار داشت و محل اشتغال سه نفر از کشته شدگان بود.
هر محفل روحانی موظف به داشتن ۹ عضو است. دو نفر دیگر از اعضای این محفل اختر نعیمی و بتول خزین٬ همسران دو تن از کشته‌شدگان بودند که بارها برای پاسخ‌گویی به دادسرای همدان احضار شدند. خزین بعدها به دلیل کهولت سن در داخل کشور درگذشت و نعیمی همچنان در همدان زندگی می‌کند.
اگرچه خبر اعدام این ۷ نفر در رسانه‌‌های ایران٬ اعم از روزنامه‌ها و تلویزیون٬ بازتاب داشت اما در پی سال‌هایی که از آن تاریخ گذشته٬ رسانه‌ای به جزییات آن واقعه نپرداخته است. با گذشت بیش از سی سال از اعدام‌ آن‌ها٬ دست‌نوشته‌ها و اسناد مختلفی توسط خانواده‌های کشته‌شدگان در اختیار ایران وایر قرار گرفته است. مستنداتی که جزییات این واقعه را برای نخستین بار منتشر می‌کند.
حسین مطلق٬ منشی محفل روحانی همدان٬ در روایت خود از دادگاه مشترک با سهراب و سهیل حبیبی و حسین خاندل به اتهامات وارده از سوی ابوالحسن اعلمی٬ رییس دادگاه و دفاعیات خود پرداخته است. در این دادگاه مکرم٬ دادیار دادسرای انقلاب٬ موسوی و هاشمی٬ قضات دادگاه و ابراهیم درفشی٬ عضو انجمن تبلیغات اسلامی و بازجوی مطلق حضور داشتند.
«دادگاه با تکبیر و درود بر امام خمینی و مرگ بر منافقین آغاز شد. ندیدم که ضبط صوتی برای ثبت اقاریر روشن شود. حتی بعضی وقت‌ها منشی دادگاه دفاعیات و گفت‌وگوهایی که انجام می‌شد را نمی‌نوشت». «پنهان کردن مدارک»٬ «ارتباط با ساواک و صهیونیست و امپریالیست»٬ «تشویش اذهان عمومی از جمله بازرگان»٬ «تحریک بهاییان به دروغ‌پردازی و مظلوم‌نمایی»٬ «ارسال ارز به کشور اسراییل» از جمله اتهاماتی بود که در دادگاه مشترک مورد بررسی قرار گرفت. اتهاماتی که مطلق هیچ‌یک از آن‌ها را نپذیرفت.
طبق نوشته‌های مطلق٬ مدارک محفل روحانی هر ۵ سال «مانند تمام ادارات» از بین رفته و اسناد ۵ سال آخر نیز در اختیار دادگاه قرار داشت اما «از سوالات مشخص بود که مدارک را مطالعه نکرده بودند». اتهام‌های «ارتباط با ساواک» و «صهیونیست‌ها» به استناد نامه‌ی «تظلم‌خواهی» بهاییان به دلیل «آزار و اذیت و محرومیت‌»هایی که با آن مواجه بودند خطاب به ساواک و نیروی انتظامی مطرح شده بود. از آن‌جایی‌که مطلق منشی محفل بود در نتیجه تمام نامه‌هایی که از سوی محفل نوشته شده به دست‌خط وی نوشته شده بود. تلگرافی به عنوان «تظلم‌خواهی» از سوی محفل و توسط مطلق به بازرگان٬ نخست‌وزیر دولت موقت٬ ارسال شده بود که دادگاه موضع‌های بعدی بازرگان را تحت تاثیر این تلگراف دانست:‌ «پس از تلگراف شما مهندس بازرگان در اکثر سخنرانی‌هایش از عدم کارآیی کمیته‌ها و تعدد مراکز تصمیم‌گیری صحبت می‌کرد».
اتهام ارتباط با ساواک نیز از سوی مطلق رد شد. در دست‌نوشته‌ها آمده: «کلیه‌ی نامه‌های مورد استناد زمانی نوشته شده که این‌جانب عضو محفل نبوده‌ام. بنده زمانی به عضویت محفل درآمدم که ساواک در شرف انحلال بود و زمانی منشی محفل شدم که ساواک به طور کلی وجود نداشته است».
دیگر اتهام مطلق ارسال ارز به خارج از ایران٬ خصوصا اسراییل بود که وی در مقابل آن چنین از خود دفاع کرد: «وجوهی که برای محفل ملی ارسال می‌شد نذورات بهاییان همدان بود که هر یک نیت مشخصی داشته‌اند. مقداری نذورات ملی بوده که مربوط به خود محفل ملی و مقداری هم برای تامین مخارج اماکن مذهبی بوده است که باید به مصارف لازم برسد. چطور پیروان یک دیانتی می‌توانند نذوراتی طبق نیت خود بدهند ولی بهاییان از این حق طبیعی محروم باشند؟»‌. مطلق اتهام «تحریک بهاییان برای مظلوم‌نمایی» و مستندات دادگاه در این موضوع را نیز «نادرست» خوانده بود.
بر اساس دست‌نوشته‌های مطلق دادگاه در حالی‌ به پایان رسید که حجت‌الاسلام موسوی٬ یکی از قضات حاضر در محاکمه٬ به او گفته بود: «انشاالله این مسایل حل می‌شود». اعلمی٬ حاکم شرع نیز هنگام خارج شدن از دادگاه خطاب به مطلق گفته بود: «شما می‌دانید چرا من جلسات محاکمه را این‌قدر طول دادم؟ می‌خواستم حقایق را بفهمم تا رایی که صادر می‌کنم موافق با عدالت باشد».
در یادداشت‌های کشته‌شدگان آمده است که دو نفر از اعضای محفل ملی به دیدار آیت‌الله میراسدالله مدنی٬ نماینده دور اول مجلس خبرگان نیز رفته بودند: «ایشان در وهله‌ی اول از پذیرفتن اعضا امتناع کرده بود». آن‌ها در نهایت موفق به دیدار شدند اما آیت‌الله مدنی به آن‌ها گفته بود که «شماها ۱۳۶ سال است که خار چشم ما هستید. آیا فراموش کرده‌اید که در قلعه‌ی شیخ طبرسی چه کردید؟».
اشاره‌ی آیت‌الله مدنی به جنگی‌ست که میان باب‌الباب ـ بشارت‌دهنده دین بهایی ـ با مخالفان‌اش در قلعه‌ی شیخ طبرسی مازندران در سال ۱۲۶۵ درگرفت. طبق روایات تاریخی باب‌الباب ضمن آن‌که خود را پایبند به اسلام می‌دانست بر این باور بود که  میرزا علی‌محمد شیرزای باب «امام غائب» است.
«قیامتی که به چشم دیدیم»
باهره مطلق٬ همسر حسین مطلق از جمله کسانی‌ست که دست‌نوشته‌های کشته‌شدگان را در اختیار ایران وایر قرار داده است. طبق این نوشته‌ها آیت‌الله اعلمی به هفت بهایی اعدام‌شده گفته بود: «هرچه در باره‌ی شما تحقیق کردیم چیزی به دست نیاوردیم. غرض این است که شما مسلمان شوید. به اسلام روی آورید و آزاد شوید». از نظر باهره مطلق تنها جرم همسرش و شش بهایی دیگر مذهب آن‌ها بود.
همسر حسین مطلق بارها برای پیگیری وضعیت هر هفت نفر به همراه خانواده‌های آن‌ها به مسوولان مراجعه کرده بود. آیت‌الله اعلمی٬ مکرم٬ آیت‌الله حمیدی و آقامحمدی نمایندگان همدان در مجلس شورای اسلامی٬ بابازاده دادستان انقلاب و حسین ملکی نماینده دفتر بنی‌صدر از جمله کسانی هستند که مورد خطاب خانواده‌ها قرار داشتند.
باهره خاطرات خود را از زمان بازداشت همسرش در کتابی به نام «قیامتی که به چشم دیدیم» به نگارش درآورده است. او در گفت‌وگو با ایران وایر «روز قیامت» را چنین تصویر می‌کند: «ماموران دو روز قبل برای مصادره اموال به خانه‌ها آمده بودند. بو بردیم که در روزهای آینده آن‌ها را خواهند کشت. نامه‌ای برای پیگیری به اعلمی نوشته بودیم. بعد از تحویل به پاسدار به خانه برگشتم که تلفن به صدا درآمد. از آن سوی خط فقط صدای شیون به گوش می‌رسید. فهمیدم. در خانه‌ی همسر یکی از این عزیزان رفتم. مشغول پوشیدن لباس مشکی بود. فریاد زدم که چرا لباس مشکی می‌پوشید؟ معطل چه هستید؟ بریزید توی خیابان‌ها و فریاد دادخواهی بزنید».
 روایت روز «قیامت» از زبان باهره مطلق
 https://soundcloud.com/iranwire-iran/l4luzgjk8tr9
باهره مطلق به همراه دختر ۸ ساله‌اش با تاکسی خود را به بیمارستان می‌رساند. سخنرانی‌های وی در بیمارستان و زمان تشییع اجساد اعدام‌شدگان باعث می‌شود که مورد تهدید قرار گرفته و زندگی مخفیانه‌ای را آغاز کند.
«شما هنوز برای شهادت امام حسین که ۱۴۰۰ سال پیش بوده بر سر خود میزنید غافل از این‌که هزاران حسین دیگر را شهید کردید. دست دخترم را بالا بردم و گفتم این هم یک علی اصغری‌ست که در کربلا شهیدش کردید. شماها صدها هزار علی‌اصغر به جامعه تحویل دادید».
فردای روز دفن٬ رسانه‌ها تیتر زدند که «۷ جاسوس صهیونیست‌ها و همکار ساواک منحله در همدان تیرباران شدند».
در میان دست‌نوشته‌های مطلق وصیت‌نامه‌ای خطاب به همسر و فرزندانش وجود دارد: «زندگی هرکسی را پایانی است و چه خوش است که این پایان همراه با افتخار و صداقت و ایمان باشد من در آخرین لحظات از درگاه جمال قِدم میخواهم که شما قلبی پر از ایمان و مهربانی با هم و دلسوز به همه مردم داشته باشید. خوشحالم که زندگی من سرانجام خوشی داشت. باهره جان قربانت فقط متاسفم از اینکه تو مِن بعد بار گران زندگی را به تنهایی بدوش خواهی کشید من در حق آنهایی که نسبت به من نیزاین چنین قضاوت و عمل  میکنند دعا میکنم و امیدوارم حقالق بر همه مردم روشن شود».
باهره مطلق چهار ماه پس از تشییع پیکر همسرش٬ ایران را از مرز پاکستان ترک کرد. 
------------------------------------------

 http://behnazar.blogspot.com/2014/09/blog-post_79.html