شهدای ایران - شرح حال
جناب دکتر مهدی انوری
شهدای ایران - شرح حال
هنوز بعد از گذشتن بیش از دو هفته سخت است که آنچه را شاهد بودم، روی کاغذ بیاورم. من با نیّرالدّین، پسر دکتر انوری، همکلاس هستم. روز دوشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۵۹ که سالروز شهادت شهدای سبعه ی طهران بود (هفت نفری که در طهران قبل از شهادت حضرت اعلی شهید شدند) با او و بچّه های دیگر دور هم بودیم… می خواستیم یکی از آثار مبارکه را با خطّ خوش بنویسیم. نیّر انوری خطّ نستعلیق قشنگی دارد گفت من می نویسم… ناگهان این بیان حضرت بهاالله به خاطرم آمد، گفتم بنویس « معدوم شود نفسی که در راه تو جان نبازد »… او روی یک تکّه کاغذ این جمله را نوشت و به دست من داد. تلفن زنگ زد از منزل ایشان با نیّر کار داشتند. به او گفتم تو را به خدا فقط یک خبری به من بده… صاحبخانه برای افطار غذا پخته بود. همه ی ما روزه بودیم. زنگ زدند همه پریدیم دم در. فکر کردیم شاید نیّر همراه پدرش باشد. نیّر همراه مینو، خواهرش، به سرعت داخل شدند. در صورت هایشان حالت عجیبی وجود داشت… مینو فریاد زد بچّه ها به من تبریک بگویید، پدرم آزاد شد و بعد نیّر دستش را محکم روی میز زد و گفت: « شهدای طهران تکرار شد، شیراز شهید نداشت… شیراز به شهید احتیاج داشت.» با تعجّب گفتیم چه می گویی؟ گفت الآن پدرم گفت: «من و آقای دهقانی فردا می رویم پیش خدا. شما اصلاً گریه و ناراحتی نکنید بلکه به قاتلم شیرینی بدهید و از آنها هیچ کینه ای به دل نداشته باشید.» مینو فریاد زد: « پدرم فقط این چند ماهی که در زندان بود زندگی کرد. من از هیچ کدامشان کینه ای به دل ندارم، چه روز مبارکی پدرم آزاد می شود، روز شهدای سبعه ی طهران.» در این موقع مادرش در حالی که زیر بغلش را گرفته بودند، وارد اطاق شد. به شدّت گریه می کرد… نیّر پهلویش نشست و سرش را روی سینه گرفت و گفت: « مامان چرا گریه میکنی؟ مگر آقا جان نگفت گریه نکنید، اگر آقا جان تصادف می کرد و صعود می کرد خوب بود؟…» فقط نیّر گفت بچّه ها دعا کنید… افطار دست نخورده و سرد شده روی میز باقی بود. مناجات می خواندیم، امّا صدای مناجات در صدای گریه گم می شد… در موقع بازگشت به منزل توی ماشین دائماً فریاد می زدیم: « یا بهاالله، یا بهاالله، یا جمال قدم!» دیگر خدا می داند چه شبی را صبح کردیم… روز چهارشنبه بیست و هفت اسفند تشییع جنازه بود… چه باشکوه و جلال بود، قلب های احبّا انگار که قلب واحد بود. نیّر مناجات می خواند که: « ای ذبیح الله ز قربانگاه عشق/ برمگرد و جان بده در راه عشق »
دنیایی را به چشم دیدم که با هیچ واژه و عبارتی آن را بیان نمی توان کرد. اشک و لبخند و خاک و گل همه به هم آمیخته بود. همه ی احبّا یکدیگر را در آغوش می کشیدند.
جناب دکتر مهدی انوری متولّد ۱۳۰۰ در شهر یزد بود. پدرش، میرزا مسیح انوری، از داروسازان قدیمی بود و مادرش بی بی سکینه نام داشت. او در پانزده سالگی خود تصدیق امر جمال مبارک نمود. تحصیلات ابتدایی را در تفت و متوسّطه را به صورت متفرّقه در شیراز گذراند و از دانشکده ی داروسازی طهران به اخذ دکترای داروسازی نائل آمد. در سال ۱۳۳۶ با خانم طاهره صمیمی از اهالی یزد و از احبّای ثابت قدم شیراز ازدواج نمود. خانم انوری در دانشگاه شیراز در رشته ی پزشکی با داشتن شوهر و فرزند تحصیل نمود و به اخذ درجه ی دکترا نائل شد. این زوج مخلص و مؤمن پس از اختتام تحصیلات سال ها در اطراف شیراز به نقاط دورافتاده به مهاجرت رفتند و به مداوای بیچارگان و دردمندان پرداختند. دو سال در میمند فارس، چهارسال در فسا، مدّتی در داراب و آخرین مرتبه چهارسال در آباده ی فارس خدمت می کردند. خانم انوری در اداره ی بهداری مشغول به کار بود. جناب دکتر انوری منشی محفل روحانی آباده و مساعد جناب سرهنگ یدالله وحدت بود. او را در آباده دستگیر نمودند و مدّت هفت ماه در زندان نگاه داشتند، تا اینکه در تاریخ بیست و ششم اسفند ماه ۱۳۵۹ (هفده مارچ ۱۹۸۱) در شیراز به رتبه ی شهادت نائل شد. فرزند ایشان، مینو، نیز هفتاد روز در زندان بود که با گذاردن وثیقه ی ملکی آزاد شد. مادر و فرزندان و خانواده های محترم آنها ساکن آمریکا هستند و به خدمات امری موفّقند.
شرح شهادت به قلم شهید زرّین مقیمی ابیانه.
شرح حال از اطّلاعات خانم دکتر انوری همسر شهید مجید.
مأخذ: دارالانشای بیت العدل اعظم الهی.
No comments:
Post a Comment