Monday, December 3, 2012

ستّار خوشخو- شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند



ستّار خوشخو- شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند



بهائیان ایران( Baha'is in IRAN )

لطفاً حتماً بخوانید

شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند

ستّار خوشخو


مختصری از شرح زندگی و شهادت پدرم، ستّار خوشخو را می نگارم. او در خانواده ای بهائی در شیراز قدم به عرصه ی وجود گذاشت. یک ساله بود که مادرش به علّت بیماری درگذشت. پدرش، مشهدی علی خوشخو، مردی مؤمن و خدمتگزاری با ایمان بود. در بازار حجره ای داشت و تجارت فرش می نمود. ساکنین محلّه ی قوام او را که مردی امین و درستکار بود مورد احترام قرار می دادند. خانه اش در آن محل و در کنار درختی کهنسال واقع بود. هفت فرزند داشت که همه در ظلّ امر مبارک بودند، وی ستّار عاشق بود، عاشقی بی قرار و شیفته ی جمال معبود.

در مدارس شیراز تحصیل می کرد. امر مبارک را در خود شناخت و در مکتب عشق و وفا در خدمت مدرّسین بزرگی چون ایادی امرالله جناب طرازالله سمندری، جناب نوش آبادی و ایادی امرالله جناب فیضی به کسب معلومات امری فائز گردید. در جوانی با پای پیاده برای تبلیغ به نقاط اطراف شیراز سفر می کرد. در سال ۱۳۲۰ با دختری از خانواده ی بهائی وصلت نمود و هر دو عاشقانه قیام به خدمت امر نمودند. چندین سال در خدمت بهداری ارتش بود تا زمانی که ندای حضرت ولی عزیز امرالله را با جان و دل شنید. با فامیل به کازرون مهاجرت نمود. یک سال به تبلیغ امرالله مشغول بود که خانه و کاشانه اش مورد تاراج قرار گرفت و شبانه با فرزند کوچک عازم شیراز شد.


سپس عازم شهرستان اصطهبانات گردید، شهری که اهالیش به تعصّب معروف هستند. داروخانه ای افتتاح نمود و ضمن کسب و کار به امور تبلیغی مشغول شد. به مادّیات توجّهی نداشت و مددکار بی بضاعتان بود. پس از مدّتی سرمایه را از دست داد و به علّت تشدید ایذا و اذیّت دشمنان به شیراز مراجعت نمود. در بهداری آموزش و پرورش صادقانه خدمت نمود و در خدمات امری عاشقانه می کوشید. همیشه کیفی بزرگ که محتوی اوراق و کتاب های امری بود در دست داشت و از کویی به برزنی و از خانه ای به خانه ی دیگر شتابان روان بود. دقیقه ای آرام نداشت. ما کمتر موفّق به دیدار پدر می شدیم. سحرگاهان بعد از مناجات از خانه خارج می شد و اکثر مواقع نیمه های شب خسته ولی با روحی شاد از لذّت خدمت به خانه مراجعت می نمود.


در شیراز، خوشخو را همه می شناختند. تسلّی خاطر درماندگان بود. به دستور محفل شیراز سال های اخیر در لجنه ی ملهوفین خدمت می کرد. در لجنه ی مهاجرت منطقه ای فارس سالیان متمادی تا آخرین روز آزادی خدمت کرد. در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ که مراکز امری اطراف شیراز، خرموج، سروستان، داریون و غیره مورد تهاجم اعدا قرار گرفت و بهائیان بی کاشانه و لانه به شیراز گریختند، پدرم به دستور محفل آنها را ساکن محلّه ی شمشیرگرها می نمود یا در حظیرة القدس مأوی می داد و به تسلّی خاطرشان می پرداخت. آنها را به استقامت در برابر ظلم و جور ستمگران تشجیع می کرد و روحشان را غنی از تلاوت آیات و مناجات می نمود. در اواخر سال ۱۳۵۷ ( در واقعه ی آتش سوزی شیراز) خانه اش طعمه ی آتش به دست اعدا گردید و تمام هستی خود و فرزندانش به تاراج رفت. از صبح تا دیرگاه شب در حظیرة القدس شیراز که جمعیّت انبوهی از آوارگان را در خود پناه داده بود در جمع یاران در خدمت بود. در این زمان به دستور محفل، تصدّی امور دفتری را هم به عهده گرفت. در سیزدهم خرداد ماه ۱۳۵۹ به دست پاسداران کمیته با عدّه ای از یاران دیگر دستگیر و مسجون گردید. نزدیک یک سال در بند اعدا بود. من و مادر و برادرم هفته ای دو روز برای ملاقات مسجونین ساعت ها انتظار می کشیدیم که شاید اجازه ی ملاقات دهند و ما روی نازنین و موی به سفیدی گراییده و چهره ی ملکوتی اش را ببینیم و سخنان تسلّی بخشش را بشنویم. یک سال گذشت، سالی پر از رنج و عذاب برای ما… تا اینکه در ساعت هفت بعدازظهر پنجشنبه دهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ سینه ی نازنین و تن مظلوم و خسته اش آماج گلوله شد
.

تلخیص و اقتباس از نوشته ی فرزند آن دلاور شهید.

مأخذ: دارالانشای بیت العدل اعظم الهی.

پروازها و یادگارها، صفحه ۵۷، تألیف ماه مهر گلستانه.

با به اشتراک گذاری این مطلب یاد و خاطره شهدای امر را زنده نگاه خواهیم داشت
 
 
 
 
 
 



No comments:

Post a Comment