حبیب خدا که لقبش اوجی بود - شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند
لطفاً حتماً بخوانید
حبیب خدا که لقبش اوجی بود
از شرار عشقی سوزانم نمی دانم کیم
کرده گیسویش پریشانم نمی دانم کیم
امّا یک شب بر اثر دیدن خوابی شک او مبدّل به یقین شد و کوره ی آتشی شد که قرار و آرام نداشت. صبح همان روز با دوچرخه رفت و ساعت یک و نیم بعدازظهر که با حالت خسته و مانده برگشت در جواب سؤال زن و بچّه اش گفت: « رفتم یار و اغیار را خبر کردم که من بهائی شده ام.» از آن تاریخ که کوس رسوایی خود را نواخت همچون منصور حلّاج بر سر دار گشت.
دوستان قدیمی اوجی که از حزب برادران بودند در همه جا تعقیبش می کردند. شبی دو نفر با کیسه ی پر از پول و چک امضا شده بدون مبلغ به در منزلش آمدند و او را به ماشین آخرین سیستم و منزل مسکونی عالی تطمیع کردند. در حالی که اوجی آن شب گرسنه بر روی پشت بام گرم تابستان بدون زیرانداز دراز کشیده بود، در جواب گفت: « معلوم است متاعی که در نزد من است ارزش دارد که شما می خواهید با این همه پول آن را از من پس بگیرید. خیر فروشنده نیستم…» او به نقاط مختلف هجرت نمود و همه جا ملازم با تحریم گشت. در « کوار » حتّی آب بر وی و خانواده اش بستند. هنگامی که آتش انقلاب در آذر ماه ۱۳۵۷ خطّه ی فارس را در بر گرفت، اوجی با خانواده اش از منزل خود در مرودشت به منزل نیمه تمام دیگر رفت. اموالش را به یغما بردند و به محلّ اختفایش پی بردند. متجاوز از سه هزار نفر منزل را محاصره کردند و به او و فامیلش که در پشت بام بودند سنگ پرتاب نمودند و آنها را مجروح ساختند. فریاد زد: « مردم بهائی هستم، بهائی با “ها” ی دو چشم.» او را بالاخره با تیر زدند. گلوله دستش را شکست و شریانش قطع شد. پس از به هوش آمدن این شعر را دیکته نمود که برایش نوشتند :
گر عنایات
الهی چند روزی دیر شد
شکر ذانش
را که اکنون قسمتم یک تیر شد
می کشم از
استخوان و می نهم بر دیدگان
باز گر تیری
به قصد سینه ام تدبیر شد
تیر حسرت
بیشتر از تیر جفایم می کشد
گر چه روز
قتلم برای مدتی تاخیر شد
اندر این
بیدای عمر از جور این نابخردان
دل زبس
نامردی ها دید از جان سیر شد
روزگاری
ناله ها کردم به درگاه خدا
ای خدا ان
ناله های زار بی تاثیر شد
دیشب اندر
خواب دیدم پر گشودم سوی دوست
طالعم
خوابید که این خوابم غلط تعبیر شد
بعد از این
من باز می مانم به راهش منتظر
بلکه تیر
دیگری از جانبش تقدیر شد
نیمی از
خونم اگر در راه عشقش ریخت، ریخت
نیمه دیگر
به فر دولتش تطهیر شد
گر شدم
رسوای دوست پیش عام و خاص
در جهان
نامم به یمن عشق عالمگیر شد
عشق، عاشق
را به هر نحوی تواند می کشد
غم مخو گر
باسنان و نیزه و شمشیر شد
نابتا ویرانه
دل را از بیخ و بن بسوز
زان که هر
ویران چو بگذشتی زحد تعبیر شد
ای خوش آن لحظه که قلبم هدف تیر شود
وای بر من اگر امضای قدر دیر شود
آن عاشق جان باخته در روز بیست و پنجم آبان ماه ۱۳۶۱ (شانزدهم نوامبر ۱۹۸۲) در شهر شیراز اعدام گردید .
*- کلماتی که با ستاره مشخص شده اند ناخوانا بوده اند و از روی حدس نوشته شده اند.
اقتباس و تلخیص از نوشته ی جناب حسام نقبائی.
پیام بهائی شماره ی ۵۲.
منبع: پروازها و یادگارها، صفحه ۱۳۱، تألیف ماه مهر گلستانه
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
No comments:
Post a Comment