روح الله حصوری - شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند
لطفاً حتماً بخوانید
شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند
روح الله حصوری
جناب روح الله حصوری فرزند آقای یحیی و خانم ربابه در قریه ی شریف آباد یزد در سال 1321 متولّد گردید. تحصیلات ابتدایی را در شریف آباد و امتحانات متوسّطه را همراه با کار به صوررت متفرّقه انجام داد. پس از درگذشت پدر با خانواده به طهران رفت. سختی های زیادی را تحمّل کرد که شاید قسمتی از وجود سرشار از محبّت او ساخته ی همان مشکلات بود. به صورت متفرّقه دیپلم هنرستان در رشته ی برق را اخذ نمود. در 25 سالگی در سال 1346 با خانم نصرت میرزایی ازدواج نمود و ثمره ی این ازدواج دو فرزند گردید. آخرین شغل ایشان قبل از استخدام در رادیو و تلویزیون، عینک سازی بود. در سال 1355 به خواست خود به یزد منتقل گردید. در آن زمان تلویزیون یزد افتتاح نشده بود. تلویزیون با کمک او شروع به کار نمود. در کنار شغل اصلی، کارگردان و مسئول بخش تلویزیون نیز بود. در سال 1359 به دستور آیت الله صدوقی از سازمان اخراج گردید و سپس به علّت اعتراض همکاران در مورد اخراج در شهریور ماه 1359 حکم بازنشستگی او صادر شد. پس از بازنشستگی باز هم همکاران در کارهای فنّی به ایشان مراجعه می کردند و ایشان به اداره رفته و از انجام هیچ کمکی فروگذار نمی نمود. سه بار به طهران دعوت شد. در سال 1361 حقوق جناب حصوری کاملاً قطع گردید. در طهران گرچه خدمات امری نظیر معلّمی درس اخلاق و غیره را انجام می داد ولی قسمت عمده ی خدمات ایشان پس از اخراج از کار، آغاز شد. دیدار خانم ژینوس محمودی روح تازه در او دمید و مساعدت آن بزرگوار را پذیرفت. در سال 1361 به عضویت محفل مقدّس روحانی یزد درآمد. در کارها احساس مسئولیت زیادی می نمود و با نهایت دلسوزی و علاقه خدماتش را به بهترین شکل ممکن انجام می داد.
سر انجام در تاریخ بیست و ششم اردیبهشت ماه 1362 یک ماه پس از انتخاب مجدّد دستگیر شد. ایشان در محفل روحانی سمت نایب رئیس را به عهده داشت و عضو لجنه ی ارتباط و عهد و میثاق بود.
خانم حصوری می گوید: « از خصوصیات اخلاقی ایشان مهربانی بود، به هر کسی که می توانست کمک می کرد و به درد دل ها گوش می داد. بیش از اندازه در گفتگو با دوستان حسّاس بود. وقتی که هنوز از کار اخراج نشده بود، هر روز پس از خاتمه ی کار و مراجعت به منزل، نوار جناب بدیع را که شعر آن توسّط جناب هوشنگ محمودی سروده شده و آن را دکلمه نموده بودند، می شنید و تا آخر گوش می داد و آرام می گریست.»
ساعت دوازده روز بیست و ششم اردیبهشت ماه، زنگ منزل به صدا درآمد. پاسدار از پشت در ورودی گفت: « برای دیدن کنتور آب آمده ام.» خانم حصوری که بیرون آمد مردی را در بالای پشت بام دید. آقای حصوری در منزل نبود. پاسدارن ماندند تا ایشان آمد و او را دستگیر کردند. فردای آن روز آزاد شد که در موقع معیّن خود را معرّفی نماید. به منزل برادرش رفت. به او پیشنهاد شد که به همراه برادر از شهر خارج شود. در جواب گفت: « دوستان را تنها نمی گذارم و سنگر را خالی نمی کنم.» از طرف محفل روحانی مشورت به عمل آمد و صلاح در آن دیدند که خود را معرّفی نماید. پاسداران در منزل حصوری بودند، سپس به منزل برادر ایشان رفتند و جناب حصوری را به دادسرا جلب نمودند. خانواده را روز بعد به دادسرا احضار نمودند. آن روز 38 نفر از احبّا را دستگیر نموده بودند. همه را تا آخر شب آزاد کردند به غیر از اعضای محفل مقدّس روحانی. 25 روز پس از دستگیری به پسر جناب حصوری اجازه ی ملاقات با حضور دادیار و فقط به مدّت چند دقیقه دادند. از قرار مسموع ایشان در زندان انفرادی به سر می بردند. روز پنجشنبه دوازدهم آبان ماه جناب حصوری و چهار تن از دوستان به زندان شهربانی منتقل شدند. در مدّت چهل روز سه بار ملاقات با فامیل داشتند. استقامت و نیروی اراده در چنان محلّی ستودنی بود. سر انجام در روز نوزدهم آذر ماه، همزمان با دستگیری اعضای محافل در شهرهای جنوبی، ایشان را به سپاه پاسداران منتقل نمودند. مدّت 45 روز کسی از ایشان خبری نداشت. بالاخره ملاقاتی حاصل شد. وضع ظاهری او بسیار بد و رنگ چهره کاملاً پریده بود. بالاخره در روز اوّل بهمن ماه 1363 (بیست و یکم ژانویه ی 1985) آن وجود نازنین را در یزد اعدام نمودند.
مأخذ: دارالانشای بیت العدل اعظم الهی.
پروازها و یادگارها، صفحه 193، تألیف ماه مهر گلستانه.
با به اشتراک گذاری این مطلب یاد و خاطره شهدای امر را زنده نگاه خواهیم داشت
No comments:
Post a Comment