Thursday, November 1, 2012

رؤیا اشراقی - شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند


رؤیا اشراقی - شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند



https://www.facebook.com/photo.php?fbid=383032511777342&set=a.363395513741042.85736.363385610408699&type=1&ref=nf
لطفاً حتماً بخوانید

شهیدانی که در راه آزادی عقیده تا پای جان ایستادند

رؤیا اشراقی


رؤیا اشراقی از مادری مؤمن و مخلص به نام عزّت جانمی (اشراقی) که به شرف فدا مشرّف شد و عنایت‌الله اشراقی پدری مهربان و امین و شجاع که او هم به دست اعدا شهید گردید، در سال 1331 شمسی پا به عرصه ی وجود گذاشت. به تصدیق همگان دختر جوانی بود که به سبب حسن رفتار و سلوک و ایمان در میان دوستان و آشنایان محبوبیتی خاص داشت. دختری در نهایت طراوت و زیبایی بود که جمال و کمالش یار و اغیار را شیفته ی خود می نمود. در موقع شهادت بیست و یک سال داشت. دانشجوی سال دوم رشته ی دامپزشکی بود، ولی به علّت بهائی بودن از دانشگاه اخراج و از تحصیل محروم شده بود.

معلّم درس اخلاق و عضو لجنه ی جوانان بود تا که به اتّفاق پدر و مادر دستگیر و راهی زندان شد. رؤیا در زندان دشمنان، مورد اعتماد مسئول بند داخلی زندان که او نیز یک زندانی ولی مسئول سلّول عمومی سپاه بود، قرار داشت. هر دستوری را که از طرف حاکم شرع در مورد ایذا و اذیت و توهین به مسجونین بهائی به مسئول می رسید، بلافاصله با رؤیا در میان می گذاشت.

روح گذشت و فداکاری رؤیا فوق العاده بود به طوری که زندانیان را تحت تأثیر قرار داده و آنها را مجذوب و مفتون خود می نمود. در زندان سپاه اغلب شب ها گاه و بیگاه عدّه ای از زندانیان تازه وارد غیر بهائی را به سلّول می آوردند و چون وسائل خواب جهت آنها موجود نبود، رؤیا و شیرین دالوند بلافاصله پتوی خودشان و چند نفر از احباب را گرفته به آنها می دادند.

نویسنده ی این سطور که در ایّام ملامت بار زندان هم بند رؤیا اشراقی بوده ام، این خاطرات را می نگارم: گرچه وسائل خواب ما فقط دو پتوی نازک یکی برای رو و یکی برای زیر بود و شب ها از شدّت سرما خوابمان نمی برد، ولی آن دو فرشته ی ملکوتی ترجیح می دادند آن را هم در اختیار زندانیان تازه وارد قرار دهند، گرچه روز بعد پتوی خواب به آنها داده می شد. طبق دستور حاکم شرع، بهائیان را نجس می دانستند، در نتیجه کلّیه ی وسائل زندانیان غیر بهائی اعم از ظروف غذا، طشت لباس شویی، طناب لباس، حتّی سفره ی غذای آنها از احبّا جدا بود. این اتّحاد و از خود گذشتگی حکمفرما در بین احبّا خود مبلّغ امرالله شده و توجّه زیادی از زندانیان و حتّی مأمورین زندان را به امر مبارک جلب کرده بود.
با وجودی که از حاکم شرع و بازجوها مرتّب دستور می رسید که هیچ کدام از زندانیان حقّ تماس و تکلّم با بهائیان را ندارند، بیشتر زندانیان دستور حاکم شرع را ندیده گرفته و با استفاده از فرصت های مناسب با مسجونین بهائی در مورد احکام و تعالیم حضرت بهاءالله بحث و گفتگو می کردند که از این راه تنی چند از زندانیان تصدیق امر مبارک را نمودند...
گاهی در سجن مادر رؤیا به او می گفت: « اگر راضی به ازدواج شده بودی، در شیراز نبودی و حالا در دست این گرگان خونخوار اینقدر مورد ظلم و ستم قرار نمی گرفتی.»، امّا رؤیا همیشه می خندید و جواب می داد: « مادر، لذّت و حلاوت این تحقیرها شیرین تر است. فرض کن آزاد بودم و ازدواج کرده بودم، آیا بهتر نیست که عروس حضرت بهاءالله باشم؟!...» ای کاش می توانستم حالات رؤیا را بنویسم، افسوس افسوس که قلمی شکسته دارم.
رؤیا در همه حال حتّی در روزهای محاکمه تحت بهترین شرایط آرامش خود را حفظ می کرد و دارای روحیه ای بسیار قوی و ملکوتی بود، هیچ گاه خنده از لبانش دور نمی شد...
آن روز مادر رؤیا در حالی که اشک می ریخت، گفت: « رؤیا می ترسم از اینکه برای تو موردی پیش آید که من نتوانم استقامت کنم و در امتحان الهی روسفید نباشم.» خانم اشراقی حق داشت چون بین گروه های سیاسی مباحثی پیش می آمد که در شنونده ایجاد رعب و وحشت می کرد. آن روز گریه ی رؤیا را دیدم که می گفت: « مادر خواهش می کنم برای من نگران نباش و این مطلب را تکرار نکن، زیرا من به قضای الهی راضی هستم... .» آن روز بازجوها به قدری همه ی ما را شکنجه ی روحی دادند که من در اتاق محاکمه بی هوش شدم، فقط صدای رؤیا را شنیدم که از بازجو تقاضا و التماس می کرد: « آقای بازجو اجازه دهید قدری آب در گلویش بریزم... .» رؤیا اشراقی این دختر ملکوتی به اتّفاق هشت شیرزن دیگر در تاریخ 28/3/1362 به وسیله ی طناب دار به دست پاسداران شهید شدند. بدن پاک آن عزیزان را با لباس و چادر که به کمر داشتند در گلستان جاوید شیراز مدفون ساختند.


اقتباس و تلخیص از خاطرات خانم علیا روحی زادگان.

عندلیب، شماره ی 17، زمستان 1364.

پروازها و یادگارها، صفحه 151، تألیف ماه مهر گلستانه.

با به اشتراک گذاری این مطلب یاد و خاطره شهدای امر را زنده نگاه خواهیم داشت
 
 
 
 



No comments:

Post a Comment